زندگانی تاثرانگیز سیده زنان فاطمه علیهاالسلام دختر محمد صلی الله علیه و آله

مشخصات كتاب

سرشناسه : شهیدی، سیدجعفر، 1297 - 1386.

عنوان و نام پديدآور : زندگانی تاثرانگیز سیده زنان فاطمه علیهاالسلام دختر محمد صلی الله علیه و آله/ جعفر شهیدی؛ [ برای ] حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت.

مشخصات نشر : تهران: مشعر، 1382.

مشخصات ظاهری : 132ص.؛ 11× 19 س م.

شابک : 5200ریال ؛ 6000ریال: ( چاپ سوم ) 9647635354 ؛ 10000 ریال: چاپ چهاردهم 978-964-7635-35-6 :

يادداشت : چاپ سوم: تابستان 1385.

يادداشت : چاپ چهاردهم: بهار 1390.

يادداشت : عنوان روی جلد: فاطمه علیها السلام دختر محمد صلی الله علیه و سلم.

عنوان روی جلد : فاطمه علیها السلام دختر محمد صلی الله علیه و سلم.

موضوع : فاطمه زهرا (س)، 8؟ قبل از هجرت - 11ق. -- سرگذشتنامه

رده بندی کنگره : BP27/2/ش 9ز86 1382

رده بندی دیویی : 297/973

شماره کتابشناسی ملی : م 82-11828

ص:1

اشاره

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص: 7

پيشگفتار

فاطمه عليها السلام، برترين زن، از آغاز تا انجام زندگى بشر در جهان هستى است، (فَاطِمَةُ سَيِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ) (1) 1.

اين برترى نه تنها از آن رو است كه فاطمه فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله است، بلكه به دليل جامعيّت و ويژگى هاى گوناگون او است.

فاطمه عليها السلام از نظر شخصيت خانوادگى بسيار برجسته و ممتاز است؛ پدرى چون رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، مادرى مانند خديجه عليها السلام، شوهرى همچون على بن ابى طالب عليه السلام، و فرزندانى چونان حسن وحسين و زينب و امّ كلثوم دارد، همانان كه خداوند آيه تطهير را در شأن آنها نازل كرد و مدال پاكى و طهارت به آنان داد.

فاطمه، بزرگ بانويى است كه از نظر معنوى به جايگاهى آنچنان رفيع دست يافته، كه خشم او خشم خدا است و خشنودى اش خشنودى خداوند را در پى دارد. (2) 2 فاطمه عليها السلام جان، پاره تن و نور چشم و ميوه دل


1- - الفقيه، ج 4، ص 420
2- - بحار الانوار، ج 43، ص 19

ص: 8

رسول خدا صلى الله عليه و آله است. (1) 3 فاطمه عليها السلام همتا و كفو امير مؤمنان على عليه السلام است. (2) 4 فاطمه عليها السلام برگزيده خداوند است. (3) 5 فاطمه عليها السلام عابدترين مردم زمان خود و سراسر وجودش نور بود.

هر گاه در محراب عبادت به مناجات با خدا مى پرداخت فرشتگان نور وجودش را احساس مى كردند. (4) 6 به فرموده رسول خدا صلى الله عليه و آله حضرت حق قلب و اعضا و جوارح و تمام وجود فاطمه را از ايمان لبريز ساخته است. (5) 7 فاطمه عليها السلام دلسوز مردم و نيمه هاى شب دعاگوى آنها بود. (6) 8 او در زندگى سختى هاى دنيا را به جان خريد، در برابر متجاوزان به حريم ولايت و امامت استوار ايستاد و تا پاى جان از آن دفاع كرد.

تمامى وجود فاطمه از جهت صورت و سيرت به رسول خدا صلى الله عليه و آله شباهت داشت. او ميوه بهشتى بود و پيامبر با بوييدنش بوى بهشت را استشمام مى كرد.


1- - بحار الانوار، ج 28، ص 37- كنز العمال، ج 6، ص 219
2- - كافى، ج 2، ص 480
3- - بحار الانوار، ج 43، ص 19
4- )- بحار الانوار، ج 43، ص 172
5- - مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 372
6- - علل الشرايع، ج 1، ص 173

ص: 9

در شوهردارى، در فرزنددارى، در معاشرت با مردم و بالاخره در همه زمينه ها نمونه و الگو بود.

هر كس كه در زندگى خواهان سعادت باشد، با الگو قرار دادن آن حضرت مى تواند به اين هدف دست يابد.

در عصر حاضر كه مستكبران دنيا براى اسارت زن و گرفتار نمودن او در محدوده مادّيات و شهوات، برنامه ريزى هاى گسترده اى كرده و با تمام توان در حال فعاليت اند، بر زنان جامعه اسلامى است كه از اين بانوى بزرگوار الگو بگيرند و راه او را بپيمايند و هرگز اسارت را نبپذيرند.

كتابى كه در پيش رو داريد، سال ها پيش، به قلم دانشمند فرزانه و محقّق فرهيخته آقاى دكتر سيّدجعفر شهيدى به نگارش در آمده و گوشه هايى از زندگانى و مظلوميّت اين بانوى بزرگ را ترسيم كرده است.

از آنجا كه اين كتاب سالها ناياب بود، بر آن شديم بار ديگر آن را به چاپ رسانده، در اختيار علاقمندان قرار دهيم. اميد است مورد استفاده و استقبال همگان قرار گيرد.

ص: 10

ص: 11

مقدمه مؤلّف

مقدمه مؤلّف

اين كتاب در شرح زندگانى دختر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله است.

زندگانى فاطمه عليها السلام گر چه مطلبى است كه بايد به صورت مستقل مورد مطالعه و بحث قرار گيرد ولى چون كتاب هاى متعدّدى در اين موضوع نوشته شده، ممكن است بعضى بپرسند، چرا و به چه منظور اين كتاب نوشته مى شود؟ پاسخ اين سؤال اين است كه اگر بر فرض ما قيود مذهبى را هم از خود دور سازيم، از نظرگاه اخلاقى و اجتماعى، به بحث و مطالعه در زندگانى شخصيت هاى برجسته نيازمنديم.

زمانى گمان مى كردند، فقط بايد شرح حال يك امام يا يك پيامبر يا يك مرد برجسته دينى را نوشت، از اين جهت كه تذكره اى در دست باشد، بدون توجّه به اينكه آيا اين حوادث با زندگى عصر نويسنده هم سازگار است يا نه. از اين رو، گاهى تنها به بُعد سياسى آن شخصيت اهمّيت مى دادند و در جنبه هايى كه با لشكر كشى و فتح و شكست و از اينگونه اقدامات ارتباط داشت به توضيح پرداخته و به ناحيه اخلاقى اهمّيت زياد نمى دادند. اين بود كه گفتارها از كتاب هاى گوناگون جمع آورى شده، به صورت كتاب

ص: 12

مستقلى در مى آمد و خواندن آنها براى مطالعه كنندگان حكم يك داستان كهنه اى را داشت كه سالهاست از آن گذشته و با زندگى آنها كوچك ترين ارتباطى ندارد. در صورتى كه بايد به اين نكته توجه داشت كه ما هر چند هم از عهد رجال برجسته دينى دور شويم، فواصل زمان، مانند حلقه هاى به هم پيوسته اى است كه يك سرِ آن به زندگانى امروز ما بسته است و سر ديگرش به زندگانى آن روز. بنابراين، در اينگونه موارد بايد حوادث آن روز را چنان تحت مطالعه قرار دهيم كه تصوّر كنيم ديروز اتفاق افتاده و ما خود شاهد آن بوده ايم و از آن براى امروزمان بهره بگيريم انسان از حوادث، استفاده هاى بزرگ مى كند؛ خواه آن حوادث تازه رخ داده باشد يا ساليان دراز از آن بگذرد.

زندگانى حضرت زهرا عليها السلام از اين رو بايد مورد بحث و مطالعه قرار گيرد كه براى بانوان اجتماعِ امروز ما درس هاى پرفايده اى دارد.

تحليل شخصيّت زهرا عليها السلام، ما را از اثرِ شگفت انگيز تعليمات اسلام در عصر اوّل اين دين مطّلع مى سازد و مى فهميم، به عكس، آنچه مغرضان مى گويند، اسلام دينى نيست كه فكر و منطق زن را قيد و زنجير كرده باشد. اسلام حكمى مبنى بر اسارت و بندگى زنان صادر نكرده و بلكه مى توان گفت اسلام تنها دينى است كه حقوق اجتماعى زنان را امضا نموده و به آنها آزادى فكر و منطق داده است. البته تا آنجا كه به زيان خودشان و يا زيان اجتماع تمام نشود.

فاطمه عليها السلام دخترى است كه در مكتب اسلام تربيت شده و

ص: 13

قدرت روحى و قوّت منطق و عاطفه زناشويى و بندگى و فروتنى در مقابل بزرگىِ خدا را، تحت تربيت پدر بزرگوار خود، در همين مكتب فراگرفته است؛ مكتبى كه امروز كوتاه فكران به درس هاى آن به نظر بى اعتنايى مى نگرند، يا رفتار و كردار مردمِ ظاهر مسلمان را دستورِ دينى پنداشته و به اسلام خرده مى گيرند.

اگر از فاطمه عليها السلام كه پرورده پيغمبر صلى الله عليه و آله بوده و در خانواده رسالت بزرگ شده است بگذريم، باز مى بينيم اسلام از طبقه رعيّت نيز زنانى تربيت كرده است كه در شجاعت، شهامت و عفّت نظير آنها در اين عصر طلايى هم يافت نمى شود. حال دينى كه از مدرسه اش چنين شاگردانى بيرون آمده، چگونه مى توان گفت زنجير اسارت به گردن زن انداخته است و چرا نبايد ميان آزادى و لجام گسيختگى و تاخت و تاز در شهوت رانى و پاره ساختن پرده عفت فرق گذاشت.

خديجه دختر خويلد، نمونه اى ديگر از زنانى است كه چهل سال ازعمرش را در وحشى ترين نقاط دنيا صرف كرده. سال ها عشيره و خويشاوندان او سنگ و چوب را پرستيده و از عاطفه و رحم و مردى بويى نبرده اند. همين زن پانزده سال يا بيشتر شاگردى مكتب پيغمبر را نمود و در زمينه هاى مختلف به صورت يك زن الگو و نمونه در آمده است.

در روزگارى كه به گفته كوتاه بينان، زنان ارزش اجتماعى نداشتند و در قيد اسارت بودند و فكر و منطقشان زنجير شده بود، در صفحات تاريخِ همان عصر، نام زنانى را مى بينيم كه معجونى از

ص: 14

رشادت و شهامت و شجاعت و دانش و ايمانِ آميخته به عفّت و پاكدامنى بودند. در خانه فرمانبردار شوهر و مربّى فرزند و در ميدان نبرد پشتيبان دلاوران و دلدارى دهنده جنگويان و در اجتماعات، ناطق زبردست و در مقابل مجسمه هاى ظلم و استبداد مانند كوه آهنين مى ايستادند.

وفادارى شگفت انگيز!

زرقا، دختر عدى بن قيس همدانى، در نبردى كه ميان على عليه السلام و معاويه در صحراى صفين روى داد، در پيشروى لشكر كوفه نقش هاى مهمّى را به كار مى برد و به شكست دشمن كمك مى كرد؛ به طورى كه رشادت اين زن از نظر معاويه دور نمى ماند.

پس از آنكه معاويه به خلافت رسيد، به ياد زرقا افتاد و دستور داد به فرماندار كوفه بنويسند كه وسايل حركت زرقا را؛ به طورى كه دلخواه اوست، آماده نموده و او را به شام روانه كند.

پس از آن كه زرقا به شام و به دربار معاويه رسيد، معاويه ابتدا با چهره باز از او پذيرايى كرد و بعد گفت: يادت هست، در جنگ صفين چگونه مردم كوفه را به جنگ من تهييج مى كردى؟

زرقا گفت: آنچه شده، گذشته است. روزگار رنگ به رنگ مى شود و هر ساعت رنگ تازه مى گيرد.

- آنچه آن روز مى گفتى يادت هست؟!

- نه.

ص: 15

- من حرف هاى تو را فراموش نكرده ام. بارك اللَّه، تو آن روز به لشكر كوفه مى گفتى:

مردم! در فتنه بزرگى افتاده ايد. فتنه اى كه شما را از راه راست منحرف مى كند و به تاريكى وحشتناكى مى اندازد، فتنه اى كه كور و كر و گنگتان مى سازد.

مواظب باشيد به اين بلا نيفتيد. چراغ در مقابل آفتاب نور نمى دهد. ستاره در روشنايى ماه درخشندگى ندارد.

هر كس از ما راهنمايى بخواهد به او راه نشان مى دهيم. حق گمشده خود را مى جست و يافت. اى ارتش نيرومند! شكيبا باشيد. بكوشيد تا اختلاف كلمه از ميان برود و حق بر باطل چيره گردد.

مردم! خضاب زن ها حناست ولى خضاب مردها خون است. جنگ كنيد. صبر كنيد. صبر در هر كارى نيكو است.

بله زرقا! تو آن روز اين حرف ها را مى زدى، به خدا قسم هر خونى كه على در صفّين ريخت تو در آن شريكى.

تصوّر مى كنيد كه زرقا گفته هايش را انكار كرد؟! يا معذرت خواست يا در مقابل پادشاه خودسرى چون معاويه زبانش لكنت پيدا كرده و خود را باخت؟! هرگز! بلكه او در پاسخ گفت: معاويه! چه خبرهاى خوب و مسرّت بخشى دارى!

ص: 16

- از اين گفته ها خوشحالى؟!

- بله، به خدا از شنيدن اين خبر خوشحال شدم.

معاويه با تعجّب گفت: به خدا وفادارى شما نسبت به على پس از مرگ وى، شگفت انگيزتر است از دوستيتان با او، در ايام زندگانى اش.

***

اين نمونه اى است از زنانى كه اسلام چنين روحِ سرشار، ايمان استوار و صراحت لهجه به آن ها داده است.

امروز پس از اين نهضت ها، پس از اين همه هياهو و داد و جنجال، در كجا مردانى به اين شجاعت يافت مى شوند كه در مقابل مجسمه هاى ظلم، خود را نبازند و از حق و عقيده خود دفاع كنند؟

با نوشتن اين كتاب، نمى خواهم تنها يك جلد ديگر به مجموعه كتب تاريخى اضافه كنم، بلكه مى خواهم خوانندگان گرامى از مطالب حساس آن نتيجه بگيرند، آنها را با زندگى خود و خانوادشان مقايسه كنند و ببينند در كجا عقب مانده اند، سعى كنند جلو بروند و در چه چيز افراط كرده اند، دست نگاهدارند.

تصوّر كنند، دستور زندگى خانواده مى خوانند نه كتاب تاريخى.

اميدوارم خدا ما و شما را از لغزش نگاهدارد و به راه راست هدايت كند!

والسلام عليكم ورحمة اللَّه و بركاته

ص: 17

در دامان پدر

ميان دانشمندان و مورّخان، درسال ولادت فاطمه عليها السلام اختلاف بسيار است، ليكن آنچه به طور قطع مى توان گفت اين است كه به عقيده دانشمندان شيعه، فاطمه عليها السلام پس از رسيدن محمّد صلى الله عليه و آله به درجه پيغمبرى به دنيا آمد. در حالى كه سنّيان بجز «يعقوبى» مى گويند: ولادت زهرا عليها السلام پيش از بعثت پيغمبر بوده است.

دسته بزرگى از سنّيان و شايد اكثريّت قريب به اتفاق آنها معتقدند، فاطمه عليها السلام پنج سال قبل از بعثت به دنيا آمده است؛ همان سالى كه قريش خانه كعبه را مى ساختند.

محمّد صلى الله عليه و آله در آن وقت سى و پنج ساله بود. (1) 9 در آن سال (پنج سال قبل از بعثت) سيل بزرگى در داخل مكّه جارى شد.

به طورى كه ديوارهاى خانه كعبه شكاف برداشت. قريش در صدد برآمدند هم ديوارها را بسازند و هم بالاى خانه را


1- - طبرى و ابن جوزى، نقل از كتاب فاطمه بنت محمّد، ص 63

ص: 18

سقف بزنند كه اشياى گرانبها از دستبرد دزدان محفوظ بماند. ولى خراب نمودن كعبه براى آنها مشكل بزرگى بود.

اهل مكّه از زمان جاهليت پندارهايى داشتند؛ مى گفتند اگر كسى سنگى از خانه بردارد حتماً آسيبى خواهد ديد.

از اين رو، هيچ كس جرأت نمى كرد به برچيدن ديوار اقدام نمايد. ولى وليد بن مغيره به خود نيرو داد و در اين كار پيشقدم شد و قسمتى را خراب كرد. مردم هم گفتند ما تا فردا صبر مى كنيم، اگر به وليد آسيبى رسيد از خراب كردن خانه چشم مى پوشيم، و الّا بقيه ركن ها را نيز خراب نموده، از نو مى سازيم و چون بامداد ديگر وليد را سالم ديدند جرأتشان زياد شد و بقيّه ركن ها را نيز تا پى شكافتند و به سنگ سبز سختى رسيدند. آن را مبدأ ساخمان قرار دادند و ديوار را روى همان سنگ بالا آوردند. همين كه ساختمان به محل نصب حجرالأسود رسيد، ميان سران قبايل، نزاع درگرفت. هر قبيله اى مى خواست افتخار نصب حجرالأسود نصيب وى شود. بنى عدى و بنى عبدالدار تصميم گرفتند كه نگذارند كسى از قبيله ديگر سنگ را نصب كند و براى استوار ساختن اين تصميم ظرفى از خون پركردند و دست در آن زدند و براى همين كار به

ص: 19

«خون آشامان» معروف گشتند.

اين اختلاف سبب شد كه چهار روز ساختمان به تأخير بيفتد.

بالأخره پس از مشورت با يكديگر، روزى كه همه در مسجد نشسته بودند، «ابو اميّة بن مغيره» كه از همه مسن تر بود، گفت: نخستين كسى را كه از درِ مسجد داخل مى شود، به داورى انتخاب كنيد، قريش پذيرفتند و نخستين كسى كه وارد شد كسى نبود جز محمد صلى الله عليه و آله. قريش تا او را ديدند، گفتند: او امين است، ما حكم او را مى پذيريم. پس چگونگى را به محمد صلى الله عليه و آله اطلاع دادند، محمد صلى الله عليه و آله دستور داد جامه يا پارچه اى را پهن كرده، حجرالأسود را در ميان آن نهادند و فرمود رييس هر قبيله گوشه اى از اين پارچه را بگيرد و بلند كند و چون چنين كردند خودش حجرالأسود را گرفت و در محل فعلى نصب نمود و با اين تدبير معجز آسا، از خونريزى بزرگى جلوگيرى كرد و به نزاع رؤساى قبايل پايان داد. (1) 10 اين حادثه پنج سال پيش از بعثت رخ داد و در آن زمان، بنا به گفته ابن اثير در الكامل و مسعودى در


1- - كامل ابن اثير، ج 2، ص 17

ص: 20

مروج الذهب (1) 11 و مجلسى در جلد ششم بحار و طبرى (2) 12 محمد صلى الله عليه و آله سى و پنج سال داشته و اگر ولادت فاطمه عليها السلام نيز در اين سال رخ داده، خديجه در سن پنجاه سالگى بوده است؛ چرا كه به گفته مورخان (3) 13 خديجه در سن چهل سالگى با محمد صلى الله عليه و آله كه بيست و پنج ساله بود ازدواج كرد. از اينجا معلوم مى شود اظهار عقيده ابن كثير شامى (4) 14 مبنى بر اينكه خديجه در سن پنجاه سالگى وفات يافته، بى اساس است؛ زيرا در صورت موافقت با اين نظريه، بايد گفت:

خديجه پنج سال پيش از بعثت پيغمبر از دنيا رفته است، در حالى كه هيچ دانشمند و مورّخى چنين عقيده اى را اظهار نكرده است.

عمر ابوالنصر نويسنده كتاب «فاطمه بنت محمد» (5) 15 در


1- - كامل ابن اثير، ج 1، ص 206
2- - همان، ص 201
3- - مروج الذهب، ج 1 ص 212؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 15؛ زندگانى محمد صلى الله عليه و آله، ج 1، ص 58 و طبرى، ج 2، ص 196
4- - البداية والنهايه، ج 2، ص 294
5- - اين كتاب به قلم آقاى محمود ابطحى شيرازى به فارسى ترجمه شده و در سال 1324 خورشيدى در تهران، با قطع كوچك در 116 صفحه چاپ خورده و مرحوم حاجى سيد نصراللَّه تقوى نيز تقريظى بر آن نوشته اند

ص: 21

اينجا دچار اشتباه بزرگى شده و مى گويد: آنچه به طور تحقيق مى توان گفت و همه مورخان نيز همين عقيده را دارند، اين است كه فاطمه در پنجاه و چهار سالگى از مادرش؛ يعنى چهار سال يا پنج سال پيش از هجرت، متولد شده و هر عقيده اى كه بر خلاف اين گفته شود باطل است. (1) 16 از طرفى خود او در جاى ديگر همين كتاب (2) 17 مى نويسد:

«پيغمبر صلى الله عليه و آله در بيست و پنج سالگى با خديجه، كه چهل ساله بود، ازدواج كرد» بنابراين، خديجه پانزده سال از محمد صلى الله عليه و آله بزرگ تر بوده و چون پيغمبر صلى الله عليه و آله در سن پنجاه و چهار سالگى به مدينه هجرت كرده، بايستى در چهار سال قبل از هجرت خديجه شصت و پنج ساله باشد نه پنجاه و چهار ساله، در اين صورت چطور ممكن است زنى شصت و پنج ساله فرزند بزايد؟

باز در جاى ديگر كتاب (3) 18 متذكر مى شود: «محمد صلى الله عليه و آله و خديجه بيست و پنج سال با يكديگر به سر بردند» و هرگاه خديجه در چهار سال قبل از هجرت پنجاه و چهار ساله بود


1- - صفحه 64 فاطمه بنت محمد و صفحه 57 زندگانى حضرت فاطمه
2- - فاطمه بنت محمد، صص 30- 27؛ زندگانى فاطمه، صص 40- 36
3- - فاطمه بنت محمد، ص 77 و زندگانى حضرت فاطمه، ص 68

ص: 22

بايد گفت تا سال ششم يا پنجم هجرى زنده مانده كه مدت بيست و پنج سال زندگانى وى با پيغمبر صلى الله عليه و آله (به گفته اين مؤلف) درست شود. ولى هيچ يك از مورخان ننوشته اند كه: خديجه پس از هجرت زنده بوده و اگر بخواهيم منظور مؤلف را هجرت صغرى؛ يعنى هجرت محمد صلى الله عليه و آله به طائف بدانيم، باز هم درست نيست؛ زيرا هجرت پيغمبر صلى الله عليه و آله به طائف در پنجاه سالگى؛ يعنى ده سال پس از بعثت بوده و در چهار سال قبل از اين هجرت (هجرت به طائف) خديجه شصت و يك سال داشته، نه پنجاه و چهار سال.

پس با در نظر گرفتن اين مقدمات، معلوم مى شود مؤلف كتاب فاطمه بنت محمد چه اشتباه بزرگى كرده و مرحوم تقوى هم كه ترجمه اين كتاب را خوانده و بر آن تقريظ نوشته، متوجه نشده است.

اين خلاصه نظرياتى است كه علماى سنى درباره سال تولّد دختر پيغمبر صلى الله عليه و آله اظهار نموده اند و چنانكه گفتيم، به جز يعقوبى، همه معتقدند كه ولادت وى پيش از بعثت محمد صلى الله عليه و آله بوده است.

ولى در مقابل، دانشمندان شيعه تقريباً به اتفاق آراء مى گويند فاطمه عليها السلام پس از بعثت محمد صلى الله عليه و آله به دنيا آمده

ص: 23

است. شيخ مفيد رحمه الله كه از بزرگان علماى شيعه بوده و در قرن چهارم و اول قرن پنجم مى زيسته در كتاب حدائق الرياض (1) 19 مى گويد: تولّد فاطمه در سال دوم هجرى است.

و در مقابل، كلينى رحمه الله كه مقدم بر او بوده و كتابش مورد اعتماد دانشمندان شيعه مى باشد، روايتى از امام ششم عليه السلام نقل نموده كه تولد فاطمه در سال پنجم بعثت رخ داده است. (2) 20 خود مؤلف نيز همين قول را اختيار نموده و مجلسى و صاحب كشف الغمه نيز به پيروى از اين روايت، سال پنجم بعد از بعثت را درست دانسته اند.

چيزى كه باعث ترديد مى شود اين است كه صاحب كشف الغمه نيز روايتى را از امام ششم عليه السلام نقل نموده كه فاطمه پنج سال پس از بعثت تولد يافت؛ سالى كه قريش خانه كعبه را مى ساختند (3) 21 در صورتى كه ما پيشتر نوشتيم بناى خانه كعبه در سال سى و پنج تولد پيغمبر صلى الله عليه و آله؛ يعنى پنج سال پيش از پيغمبرى او بوده است.


1- - بحار الأنوار، ج 10، ص 4
2- - اصول كافى، ص 185؛ مرآت العقول، ص 382؛ بحار، ج 10 ص 4
3- - كشف الغمه، ص 135؛ بحارالأنوار، ج 10، ص 4؛ مرآت العقول، ج 1، ص 380

ص: 24

لذا براى اين روايت كه سندش هم تمام نيست، نمى توان ارزشى قائل شد. به هرحال، اگر زهرا عليها السلام پنج سال پس از نبوّت پيغمبر به دنيا آمده باشد، خديجه در سن شصت سالگى بوده و اين مطلب گرچه محال نيست امّا بعيد است.

فاطمه از پدرى است كه، گذشته از مقام نبوّت، از لحاظ خانوادگى نيز در ميان قبايل عرب احترام داشت و در صداقت و امانت و پاكدامنى انگشت نشان اهالى مكه بود و همچنين از مادرى متولد شد كه در بهترين و شريف ترين قبايل شهر مكه پرورش يافت و همه به ديده احترام به او نگاه مى كردند. به حكم وراثت كافى است كه آثار اين صفات برجسته از پدر و مادر و خانواده، در چنين كودكى، از همان اوان طفوليت ظاهر شود، گذشته از آنكه در بعضى روايات شيعى ديده مى شود: انعقاد نطفه فاطمه پس از يك سلسله عبادات و رياضت هايى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله متحمّل شد، صورت گرفت و بديهى است كه همه اين عوامل در سرشت اين مولود دخالت داشته است. به علاوه، فاطمه تحت تربيت مستقيم پدرش روزگار گذراند و در همان مكتبى تعليم يافت كه او درس راستى و امانت و خداپرستى و شفقت و زير دست نوازى را فراگرفت. ازاين رو نبايد

ص: 25

تعجّب كرد كه پيغمبر به چنين دخترى فوق العاده احترام بگذارد يا در جلوى پاى او برخيزد يا آزار وى را آزار خود بداند.

همانگونه كه محمد صلى الله عليه و آله از كودكى به راستگويى و درستكارى مشهور بود، فاطمه نيز در خانواده پيغمبر به راستگويى زبانزد و ضرب المثل شد. عايشه روزى براى گله، نزد پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد و پس از اين كه حرف هاى خود را زد، به آن حضرت گفت: «تو از خودِ زهرا بپرس؛ زيرا او دروغ نمى گويد» (1) 22 و در جاى ديگر مى گويد: «من از زهرا راستگوتر نديدم مگر پدرش را». (2) 23 اين پاك سيرتى بود كه پيغمبر را وامى داشت آن اندازه به وى ابراز علاقه كند.

گاهى عايشه به محمد صلى الله عليه و آله اعتراض مى كرد كه چرا اين همه به زهرا محبت مى ورزد؟! پيغمبر در پاسخ او مى گفت:

من از طرف خدا مأمورم به دخترم احترام كنم.

آن روز پس از على بن ابى طالب عليه السلام كسى در خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله به پايه زهرا نمى رسيد. زهرا نمونه كاملى از انسان تربيت شده مكتب اسلام بود و بايستى از نژاد وى بهترين و


1- - بحار الأنوار، ج 10، ص 35 از مسند ابى يعلى و حلية ابى نعيم
2- - همان مدرك

ص: 26

برجسته ترين افراد به جامعه اسلامى تقديم شود، پس چه بُعدى دارد كه پيغمبر مأمور به احترام او باشد!

در اينجا نكته ديگرى نيز هست كه موجب مى شود پيغمبر بيشتر پيروان خود را عملًا تربيت كند.

شايد يك رشته از مأموريت او نيز اين بوده كه با تربيت دختران خود، عملًا مردم آن روز را از تبه كارى هايى كه در زمان جاهليت مرتكب مى شدند باز دارد.

براى فهميدن اين حقيقت، ناگزيريم به طرز سلوك و معاشرت اعراب با زنان و دختران، پيش از ظهور دين مقدس اسلام، به طور اختصار اشاره كنيم:

رفتار اعراب با زنان، پيش از اسلام

به عكس عقيده عبداللَّه عفيفى، نويسنده كتاب «زن عرب در جاهليت و اسلام» (1) 24 و همچنين به خلاف گفته عمر ابوالنصر، نويسنده كتاب «فاطمه دختر محمد» زن و دختر در جاهليت نه تنها ارزش اجتماعى نداشتند، بلكه به عنوان يك انسان هم به شمار نمى آمدند.

داستان هايى در اين مورد نقل شده كه پاره اى از


1- - المرأة العربية في الجاهلية و اسلامها

ص: 27

آنها- در عين اين كه رقت آور است- نشان مى دهد كه اسلام در مدت كوتاهى چگونه توانست چنان روحيه هاى سركش و خشن را تغيير دهد و رأفت و مهربانى را جايگزين سنگدلى و خشونت سازد.

شيخ جعفر نقدى، مؤلف كتاب «زن در اسلام» (1) 25 در صفحه هاى 7 و 9 كتاب خود، مختصرى از فجايع عرب هاى جاهليت درباره دختران را متذكر شده، مى نويسد: اعراب رسماً زن ها را مثل يك حيوان مى فروختند و يا مبادله مى كردند و برخى از قبايل، دخترانِ خود را در گودالى انداخته، روى آنها خاك مى ريختند تا بميرد و يا از مناره و كوه بلند پايين مى انداختند و عده اى از آن ها ولادت دختران را به فال بد مى گرفتند!

قرآن نيز در چند جا به اين رفتار وحشيانه اشاره دارد ولى اين دو نويسنده، يا روى تعصب ملّى و حفظ قوميت و يابه دلايل ديگرى، به دفاع پرداخته اند؛ به خصوص عبداللَّه عفيفى مى گويد: دختران به قدرى در نظر پدرانشان محترم بودند كه عده اى دختران خود را به خدا اختصاص داده و آن ها را مى پرستيدند! آنگاه براى تأييد گفتار خود داستان


1- - المرأة والاسلام

ص: 28

خواستگارى حرقه، دختر نعمان بن منذر را متذكر مى شود كه خسرو پرويز وى را از نعمان خواستگارى كرد، ولى نعمان با اين كه حاكم و دست نشانده خسرو بود، از كثرت محبّتى كه به دختر خود داشت، راضى نشد او را شوهر دهد.

عبداللَّه عفيفى و عمر ابوالنصر از اين داستان چنين نتيجه مى گيرند كه دختر نزد اعراب به اندازه اى بزرگ بوده كه حاضر نمى شدند او را به يك اجنبى شوهر دهند (1) 26 و (2) 27 حتى


1- - فاطمه بنت محمد، صص 30- 28 و زندگانى فاطمه، ص 19- 17
2- - عبداللَّه عفيفى در كتاب «المرأة العربية في الجاهلية و اسلامها» به اين داستان اشاره كرده، مى گويد: خسرو پرويز، حرقه دختر نعمان بن منذر را خواستگارى نمود ولى نعمان با اينكه حاكم و دست نشانده او بود، حاضر نشد دخترش را به دربار ايران بفرستد و در پاسخ فرستاده خسرو عذر آورد. پرويز كه انتظار جواب منفى نداشت، خشمگين شد و نعمان را به دربار احضار كرد. نعمان سرپرستى دخترش را به هانى بن قبيصه شيبانى سپرد و به دربار خسرو پرويز رفت. پادشاه ايران به كيفر نافرمانى دستور داد نعمان را زير پاى فيل انداختند، تا گوشت و پوستش پاره گرديد. پس از مرگِ نعمان، خسرو مجدداً حرقه را از نگاهبان وى خواستگارى كرد، ولى هانى نيز پيشنهاد خسرو را نپذيرفت. بالأخره خسرو براى اينكه عرب هاى نافرمان را تنبيه كند، سپاهى بدانسوى فرستاد ولى سربازان ايران در ذى قار از سپاه عرب شكست خوردند و جنگ به نفع عرب ها پايان يافت

ص: 29

اگر آن اجنبى پادشاه مقتدرى مانند خسرو پرويز باشد. ولى چنانكه پيشتر اشاره شد، اين دو نويسنده، زير فشار تعصب مالى واقع شده و چنين اظهار عقيده نموده اند.

امتناع نعمان بن منذر از اين وصلت، ناشى از كثرت علاقه و شدت محبّت او به دخترش نبود، بلكه روى همان تنفر كينه اى بودكه در آن زمان عرب ها از ايرانيان و ازدواج با اجنبى و به خصوص ايرانى را براى خود ننگ مى دانستند.

به طور خلاصه، مى توان فهميد كه دختران در دوره جاهليت بسيار خوار و ناچيز بوده اند. بلى، شايد در خانواده هاى اشرافى و سرمايه دارى، بيش از خانواده هاى پست، از دختر رعايت مى شد ولى اين اندازه رعايت را نمى توان دليل ميل غريزى و فطرى گرفت بلكه از اين جهت است كه مردمان ثروتمند علاقمنديشان به همه چيز بيشتر از طبقه عادى است.

همين كه دين مقدس اسلام انتشار يافت و محمد صلى الله عليه و آله رهبرى مردم را به عهده گرفت، از يك سو با دستورات علمى قرآن و از يك سو با تربيت عملى خود، مأموريت داشت كه اين كردار زشت را ريشه كن سازد.

ص: 30

دورانى كه فاطمه در خانه پدر و تحت تعليم پيغمبر اسلام روزگار مى گذرانيد، اگرچه اجازه نيافت نتايج تعليم پدرش را آشكار كند و آنچه را در مكتب او ياد گرفته به مرحله اجرا و عمل بگذارد، ولى فضايل اخلاقى فاطمه بيشتر در خانه على بن ابى طالب عليه السلام آشكار گرديد. آنجا معلوم شد پيغمبر صلى الله عليه و آله چگونه زهرا را براى زندگانى در محيط خانوادگى جديد تربيت كرده و در آنجا بايد نتيجه گرفت كه دختران قبل از هرچيز بايد به وظايف خانوادگى آشنا بوده و تكليفى را كه محيط تازه به گردن آنها مى اندازد دانسته باشند.

در اينكه بايد دختران تعليم و تربيت كامل را فرابگيرند هيچ ترديدى نيست، ولى اشكال در طرز تعليم و تربيت و نتايجى است كه بر اين دو، بار خواهد شد.

ص: 31

هنگام زناشويى

همانطوركه دانشمندان شيعه و سنى در سال تولد فاطمه عليها السلام هم سخن نيستند، اين اختلاف در سن آن بانوى بزرگوار هنگام ازدواج نيز وجود دارد. اگر گفته دانشمندان سنى را بپذيريم و معتقد شويم كه دختر پيغمبر صلى الله عليه و آله در سال بناى خانه كعبه؛ يعنى پنج سال پيش از آنكه محمد صلى الله عليه و آله به درجه پيغمبرى برسد، تولد يافته، ناچاريم بگوييم هنگام عقد، هيجده يا نوزده سال داشته است و اگر پيرو سخن دانشمندان شيعى باشيم، بايد بگوييم كه فاطمه عليها السلام هنگام عقد نُه ساله بوده است.

مؤلف كتاب «زندگانى فاطمه» در اينجا هم اشتباه بزرگى را مرتكب شده است. وى چنانكه گفتيم، در صفحه 57 كتابش مى نويسد:

«آنچه امروز تحقق يافته و رأى همگى بر آن است، اين است كه فاطمه در پنجاه و پنج سالگىِ مادرش؛ يعنى چهار تا پنج سال پيش از هجرت ديده به جهان

ص: 32

گشود و غير از اين رأى هر عقيده ديگرى موجب گمراهى است!»

و در ذيل اين گفته مى افزايد:

«اين سخنى بود كه ما راجع به زمان تولد فاطمه بيان كرديم و در آن انواع اختلاف مورخان را بازنموديم و اگر چه نظير اين اختلاف در سرتاسر دوران زندگى فاطمه بسيار است ولى خوانندگان بايد به خاطر داشته باشند كه ما آن چه را براى ايشان نقل مى كنيم، از صحيح ترين اخبار و مطمئن ترين مصادر گرفته ايم و با آنكه ديگران غير اين راه، به راه هاى ديگر نيز رفته اند، ولى راهى كه ما اختيار كرده ايم استوارتر و براى پيروى كردن سزاوارتر است!»

نويسنده با اين كه در اين صفحه چنين اظهار مى كند، در صفحه 80 مى گويد:

«چنانكه تمام مورخان گفته اند، تاريخ ازدواج پس از جنگ بدر بوده و در آن هنگام، زهرا هيجده و على عليهما السلام بيست و پنج سال داشته اند.»

اگر به گفته ايشان، فاطمه چهار يا پنج سال پيش از

ص: 33

هجرت متولد شده، بايد در سال پس از جنگ بدر، هفت يا هشت سال داشته باشد، نه هيجده سال!

چنانكه گفتيم به گفته كافى و مجلسى رحمهما الله كه از امام ششم روايت كرده اند، اطمينانمان بيشتر است؛ زيرا هرچه باشد تاريخ ولادت يك نوزاد را كسان او بهتر از ديگران يا بيگانگان مى دانند.

و همچنين، بااين كه فاطمه خواستگارانى داشته، چگونه مى توان گفت كه تا سن هيجده سالگى در خانه پدر مانده است.

مؤلف كتاب «فاطمه بنت محمد» به اين اعتراض اينگونه پاسخ مى دهد كه: چون پيغمبر خيلى به فاطمه عليها السلام علاقمند بوده و زهرا به واسطه اوصاف پسنديده اى كه داشته، توجه پدر را به خود جلب كرده و در خانه پيغمبر مقام مادرش را داشته، از اين رو محمد صلى الله عليه و آله در ازدواج وى تأخير انداخت! اين پاسخ درستى نيست، محمد صلى الله عليه و آله هرچه هم به دخترش علاقمند باشد به حكم شريعت خود علاقمندتر است.

او پيوسته مردم را ترغيب مى كرد كه دخترانشان را زود شوهر دهند و زودتر براى پسران زن بگيرند. از همه اينها

ص: 34

بگذريم، مگر پيغمبر مى خواست دخترش را به خارج مدينه شوهر دهد كه به دورى او حاضر نبود؟!.

به هرحال، اختلاف در اينجا، نتيجه اختلاف درتاريخ ولادت فاطمه عليها السلام است و اگر از گفته كلينى، مجلسى و دانشمندان ديگر شيعى پيروى كنيم، بايد بگوييم: فاطمه عليها السلام نُه ساله به خانه شوهر رفته است.

على بن عيسى اربلى صاحب كتاب كشف الغمه مى نويسد: فاطمه عليها السلام هشت سال در مكه با پدرش بود و با او به مدينه حركت كرد و ده سال هم در مدينه زنده ماند (1) 28 اينها خلاصه گفتارى است كه در اين مورد ذكر شده.


1- - كشف الغمه ص 125

ص: 35

خواستگارى

در اين كه ابوبكر و عمر پيش از على بن ابى طالب عليه السلام به خواستگارى فاطمه آمده اند جاى ترديد نيست و بلكه از بعضى روايات و گفته هاى مورّخان مى توان فهميد كه غير از اين دو نفر، ديگران نيز براى اين منظور با محمد صلى الله عليه و آله وارد مذاكره شده اند ليكن نتيجه اى نگرفته اند و پيغمبر صلى الله عليه و آله در پاسخ هريك از آن ها مى گفته است: تا خدا چه خواهد.

محمد صلى الله عليه و آله درباره ازدواج دخترانش آنچه بايد از تناسب سنى و اخلاقى و خانوادگى رعايت شود، در نظر مى گرفت.

خودِ او هنگامى كه درباره زناشويى دستور مى دهد، مى فرمايد: «هنگام ازدواج مواظب باشيد، شرافت خانوادگى را رعايت كنيد، از هركس و هر خانواده زن نگيريد و باهركس وصلت نكنيد.» لذا درنظر داشت دخترى را كه بدان درجه از كمال و اخلاق رسانده، به كسى كه در خور همسرى او باشد شوهر دهد. رعايت اين اصول در دوام علقه زناشويى مؤثر است و به عكس بى اعتنايى به آنها و در

ص: 36

نظر نگرفتن تناسب خانوادگى، تناسب سنى، تناسب اخلاقى، غالباً به مشاجره و نزاع و سرانجام به جدايى زن و شوهر منتهى خواهد شد.

بعضى از خانواده ها به صرف ملاحظه ثروت و سود پرستى و غرض هاى مادىِ ديگر، دخترى را به مردى شوهر مى دهند كه به هيچ وجه براى همسرى او مناسب نيست، بدين جهت از همان روز اول به جاى اين كه عطوفت، مهربانى، لطف و صفا در آن خانواده بار بگشايد، خشونت و درشتى و زد و خورد و قهر و منازعه حكمفرما مى شود. پيشتر نوشتيم كه در دوره جاهليت بعضى از قبايل عرب دختران خود را حيوانى بيش نمى دانستند و آن ها را مانند مال التجاره مى خريدند و مى فروختند.

در همان دوره سياه طبقات برجسته و خانواده هاى اشرافى همچنان يك اصل مهم را رعايت مى كردند و آن توجه به شرافت فاميلى و حيثيت خانوادگى عروس و داماد بود. بسيار اتفاق مى افتاد كه رييس قبيله اى زن فقير و بى چيزى را كه باقيمانده خانواده شريف و نجيب بود خواستگارى مى كرد و توجهى نداشت كه اين زن بى چيز است و ميان خودش و او تناسب مالى موجود نيست.

ص: 37

قيس بن زهير، رييس قبيله بنى عدى، وقتى به نميربن قاسط رييس ايل ربيعه وارد شد، گفت: براى من زنى از خانواده نجيب خواستگارى كنيد كه مؤدب و باكمال بوده و فقر و تنگدستى او را از پا درآورده باشد. (1) 29 اين رسم در دورانى كه زنان از لحاظ اجتماعى ارزشى نداشتند، ميان عرب هاى جاهلى، به خصوص خانواده هاى اشراف متداول بود و به طور خلاصه تناسب مالى ميان زن و شوهر رعايت نمى شد. ولى به عكس، اشراف و طبقه برجسته امروزى، دختر را در رديف مال التجاره درآورده و با هركس كه در مقابل اين كالا بيشتر بها بپردازد وصلت مى كند.

از اين مقدمه دانسته مى شود، آنچه را كه يك نفر از مستشرقين در باره وصلت پيغمبر صلى الله عليه و آله با على بن ابى طالب عليه السلام بافته و شوهر دادن فاطمه به على عليه السلام را، كه مردى بى چيز و تنگدست بود، ناشى از بى علاقگى محمد صلى الله عليه و آله به اين دختر مى داند، بى اصل است و تنها از تعصب نويسنده سرچشمه مى گيرد. درست است كه


1- - عقد الفريد، ج 3، ص 273، نقل از زن عرب در جاهليت و اسلام، صص 55 و 56

ص: 38

على عليه السلام مردى تنگدست بود، ليكن پيغمبر صلى الله عليه و آله هم مى خواست دخترش را شوهر دهد، نه اين كه با او تجارت كند! كجا مردى بهتر از على بن ابى طالب عليه السلام يافت مى شد تا محمد صلى الله عليه و آله با وى وصلت نمايد.

فاطمه عليها السلام در خانواده پيغمبر صلى الله عليه و آله بهترين و نيكوترين مراحل تعليم و تربيت را طى كرده و در ادب و اخلاق و دانش، به پايه نهايى رسيده است. از اين رو، پدرش بايد او را به على بن ابى طالب عليه السلام، كه او نيز در همين مكتب و زير دست پيغمبر صلى الله عليه و آله تربيت يافته، شوهر دهد.

ابوبكر و عمر هر يك پس از ديگرى فاطمه را خواستگارى كردند و بى ترديد وضع زندگى آن ها بهتر از على بود، ولى چون شرايطى را كه بايد براى ازدواج با فاطمه داشته باشند در ايشان موجود نبود، درخواستشان مورد قبول واقع نشد.

آن دو، وقتى ازدرخواست خود نتيجه اى نگرفتند، على عليه السلام را ملاقات نموده، او را به خواستگارى فاطمه عليها السلام تشويق كردند، شايد على عليه السلام با همه ميلى كه به اين وصلت داشت، تهى دستىِ خود را مانع چنين اقدامى مى ديد ولى با ترغيب ياران پيغمبر، به منزل محمد صلى الله عليه و آله رفت و در مقابل او

ص: 39

قرار گرفت. او ميل داشت حاجت خود را اظهار كند، اما شرم حضور، مانع مى شد. محمد صلى الله عليه و آله كه توجّه به اين نكته داشت، گفت: پسر ابوطالب چه مى خواهد؟! هر حاجتى كه دارد برآورده است! در اينجا على سوابق خود را تذكر داد و لطف و شفقتى را كه محمد صلى الله عليه و آله نسبت به وى ابراز كرده بود، بيان كرد و در پايان گفت:

براى اين آمده ام كه فاطمه را به من دهى.

محمد صلى الله عليه و آله از اين خواستگارى بسيار خرسند شد؛ به طورى كه در پايان صحبت با على، نشانه مسرّت در چهره اش ظاهر شد، ولى گفت:

چون پيشتر چند تن به خواستگارى فاطمه آمدند و من به او اطلاع دادم، راضى نشد، صبر كن تا از خود وى استفسار كنم، كه به اين وصلت راضى است يا نه. على عليه السلام را در همان مجلس گذاشت و به خانه رفت و به دخترش گفت:

من از خدا خواسته بودم تو را به بهترين آفريدگان و محبوب ترين آنها نزد خدا شوهر دهم. تو على را مى شناسى و خويشى او را با خود مى دانى و از فضايل وى آگاهى، فاطمه در مقابل گفته هاى پدر ساكت بود و چون پيغمبر آثار كدورتى در او نديد، گفت: «اللَّه اكبر» ساكت

ص: 40

بودنش رضاى او را مى رساند. (1) 30 بعضى مى گويند: پيغمبر صلى الله عليه و آله عادت داشت، هرگاه كسى به خواستگارى دخترانش مى آمد، به در اتاق آن دختر مى رفت و مى گفت: فلانى نام تو را برده است. اگر دختر ساكت بود رضاى او را مى رساند و اگر در را به ملايمت مى بست دانسته مى شد كه به ازدواج با او راضى نيست. (2) 31 تقريباً تمام مورخان اتفاق دارند كه فاطمه عليها السلام به ازدواج با على بن ابى طالب عليه السلام نظر موافق داده و تنها بلاذرى صاحب كتاب «انساب الاشراف» گفته است كه: فاطمه نظر به تنگدستى على عليه السلام ابتدا از اين وصلت ترديد داشت! (3) 32 ولى ما نمى توانيم اين گفته را بپذيريم؛ زيرا محمد صلى الله عليه و آله، پدر فاطمه نيز همين حال را داشت. او نيز از مال دنيا براى خود و خانواده اش ذخيره نمى كرد و شايد فاطمه در خانه پدر نان سير نخورده بود. بنابراين، نمى شود احتمال داد كه چون على بن ابى طالب عليه السلام تنگدست بود، فاطمه از ازدواج با او


1- - بحارالأنوار، ج 10، ص 27؛ وسائل الشيعه، ج 20، ص 275، «... وَ لَمْ يَرَ فِيهِ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله كَرَاهَةً فَقَامَ وَ هُوَ يَقُولُ اللَّهُ أَكْبَرُ، سُكُوتُهَا إِقْرَارُهَا»
2- - مسند احمد، ج 6، ص 78، نقل از زندگانى فاطمه، ص 74
3- - زندگانى فاطمه، ص 74

ص: 41

كراهت داشت! محمد صلى الله عليه و آله پس از اينكه از رضايت فاطمه به اين ازدواج آگاه شد، از على بن ابى طالب عليه السلام پرسيد: زهرا را با چه چيز مهر مى بندى؟ على عليه السلام پاسخ داد: تو خودت مى دانى كه من جز شمشيرى و زرهى و يك شتر آبكش چيز ديگر ندارم! محمد صلى الله عليه و آله مى گويد: شمشير را براى جنگ مى خواهى و شتر را نيز براى كار روزانه لازم دارى، پس همان زره را مهر قرار مى دهيم.

على زره را به بازار برد و به چهارصد درهم فروخت و عين پول ها را نزد پيغمبر صلى الله عليه و آله آورد، پيغمبر صلى الله عليه و آله بخشى از پول را و به گفته بعضى از مورخان دو سوم و يا يك سوم آن را به بلال داد كه با آن عطريات بخرد و بقيه را به چند تن از ياران خود تحويل داد كه براى خريد جهيزيه به بازار بروند.

مهربندى عروسى در نزد عرب ها صورت مخصوصى داشت. آن ها به كم و زياد بودن مهريه اهميت نمى دادند و همين كه مردى با داشتن سابقه درخشان و نجابت خانوادگى و همت عالى از ايشان خواستگارى مى كرد، با او وصلت مى نمودند و گاهى اتفاق مى افتاد كه پدرِ دختر، مهريه را از مال خودش مى پرداخت.

لقيط بن زراره، مردى بود كه از چنگ دشمن فرار

ص: 42

كرده و به قبيله قيس بن خالد (يكى از امراى عرب) پناهنده شده بود و در حمايت قيس مى زيست. پس از چندى كه در نزد او به سر برد، دخترش را خواستگارى كرد. قيس از معاشرت و سخن گفتن وى فهميد كه لقيط در خانواده نجيب و آبرومندى تربيت شده است؛ از اين رو، بدون گفتگو دخترش را به او داد و مهريه را هم از مال خود به دختر تسليم كرد. (1) 33 آن روزها اعراب شوهران را به سه دسته تقسيم مى كردند و هر دسته اى را به نامى مى خواندند:

* دسته نخست «شوهرِ مهر» و اين نام را به كسى مى نهادند كه از شرافت و نجابت خانوادگى بهره نداشت.

آنان با چنين كسى تنها به خاطر مال و پولش وصلت مى كردند (در اين صورت، دختر حكم كالاى تجارى را داشت و چنانكه تاجر كوشش مى كند جنس خود را به آخرين قيمت بازار بفروشد، پدرها نيز از چنين مردانى آخرين حدّ مهريه را مى گرفتند.)

* دسته دوم را «شوهرِ بهر» مى ناميدند؛ اين دسته نجيب


1- - زن عرب در جاهليت و اسلام، ج 1، ص 159

ص: 43

زاده ها و مردان آبرومندى بودند كه وصلت با آن ها به افتخار دختر مى افزود و از اين طبقه چشم داشت مهر نداشتند و در تعيين مهر دقت و پافشارى نمى كردند.

* دسته سوم را «شوهر دهر» مى گفتند؛ اين دسته مردهايى بودند كه با زن درجه يكسان داشتند و رتبه شان مساوى بود. (1) 34 تصور نشود كه در اين دوران نيز اين عادت در كشورهاى عربى و حتى در ميان عشاير عرب موجود است، خير، آنها هم بر خلاف رسم سابق در توجه به پول و ثروت، دست كمى از مردم كشور ما ندارند و چه بسا دخترى از خانواده نجيب، تنها به خاطر مهريه زياد، به مرد گمنام ثروتمندى شوهر داده مى شود. تعجب اينجا است كه اين روش حتى در طبقه اى هم كه چنين انتظارى را از آنها نبايد داشت، سرايت نموده و راستى- چنانكه عبداللَّه عفيفى نوشته است- هرگاه اعراب جاهليت چنين روش پسنديده اى را دارا بودند، بايد گفت كه پس از اين مدت دراز در اثر پيروى از تمدن بيگانه به عوض اينكه پيش تر


1- - زن عرب در جاهليت و اسلام، ص 160، ج 1، نقل از المخصص ج 4، ص 24

ص: 44

روند عقب افتاده اند.

محمد صلى الله عليه و آله چون شايستگى على براى همسرىِ دخترش را مى دانست، از او درخواست مهريه نكرد و تنها براى اينكه نكاح معمولًا بدون مهر نيست، به چهارصد درهم پول زره اكتفا كرد. در آنوقت اشخاص زيادى بودند كه ممكن بود مهريه هاى هنگفتى در مقابل اين وصلت بپردازند ولى پيغمبر از يك سو مى خواست اين عادت زشت را از ميان مردم بردارد و از سوى ديگر رعايت تناسب كامل را بنمايد، از اين رو چهارصد درهم پولِ زره هم به دست پيغمبر صلى الله عليه و آله نرسيد و چنانكه نوشتيم در بهاى خريدِ جهيزيه پرداخت شد.

جهيزيه حضرت زهرا عليها السلام

عمار و چند تنِ ديگر از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله مأمور شدند جهيزيه عروس را از بازار تهيه كنند، آنها نيز به بازار آمده، وسايل مورد نياز اين زوج خوشبخت و بافضيلت را خريدارى كردند.

جهيزيه دختر پيغمبر صلى الله عليه و آله عبارت بود از:

1- چارقد، 1 عدد

ص: 45

2- لنگ، 2 عدد

3- قطيفه مشكى، 1 عدد

4- چادر پشمى، 1 طاقه

5- بالش، 4 عدد

6- بوريا، 1 تخته

7- قدح چوبى، 1 عدد

8- كوزه گلى، 1 عدد

9- مشك آب، 1 عدد

10- تنك آبخورى، 1 عدد

11- تخت خواب چوبى (چوب خرما)، 1 عدد

12- طشت رختشويى، 1 عدد

13- آفتابه، 1 عدد

14- دستاس، 1 زوج

هيچ يك از مورخان جهيزيه را بيشتر از اين صورت نداده اند و بلكه گروهى كاسه و تشت رختشويى و چند چيز ديگر را هم به قلم نياورده اند. از تختخواب در كتاب هاى شيعى نام برده شده و در بعضى از تاريخ هاى سنى نيز جزو سياهه ديده مى شود. (1) 35


1- - الصواعق المحرقه

ص: 46

در نظر يكى از مستشرقين كه كتابى در شرح حال دختران پيغمبر نوشته، تختخواب حكم رمز سعادت عروس را داشته است. وى بر اين باور است كه چون تختخواب جزو جهيزيه فاطمه نيست، پس آن احترامى را كه بايستى يك دختر خوشبخت در نظر پدر داشته باشد دارا نبوده است.

اين استدلال از كجا سرچشمه گرفته؟ و روى چه مدركى است؟ نفهميديم.

نويسنده كتاب زندگانى فاطمه نيز از اين اظهار نظر تعجب مى كند كه چطور تختواب علامت خوشبختى دختر است؟ و چگونه است كه اگر در ميان جهيزيه زهرا، تختخواب موجود نبوده، دليل بر ناخوشبختى او بوده است؟ اين پرسشى است كه بايد خود «لامانس» حاضر شود و به آن پاسخ دهد. ما كه هرچه جستجو كرديم و هرچه به فكر خود فشار آورديم چيزى دستگيرمان نشد.

به هرحال جهيزيه اى كه بايد از خانه عروس به خانه داماد برود، همين چند قلم و بلكه كمتر از اينها است.

چگونه است كه عروسىِ بهترين و برجسته ترين زنان اسلام و گرامى ترين فرزند پيغمبر بايد به اين سادگى برگزار

ص: 47

شود و جهيزيه اش از زنان طبقه سوم هم كمتر باشد!

ممكن است پاسخ داده شودكه در آن زمان، هنوز اسلام قوت نگرفته و دست و بال پيغمبر و على و مسلمانانِ ديگر خالى بود. درست است كه چنين بود ولى اين پاسخ قطعى نيست؛ زيرا در همان زمان هم اگر محمد صلى الله عليه و آله مايل بود براى دخترش عروسىِ باشكوهى بگيرد، مى توانست. آرى مى توانست از مسلمانان ديگر قرض كند و جهيزيه مفصلى تهيه نمايد و ميهمانى مجلّلى راه بياندازد ولى او مى خواست پيروان خود را در عمل از ولخرجى و اسراف و تحمّل هزينه هاى بيهوده باز دارد.

زن و شوهرى كه مقصودشان زندگى با يكديگر است و نمى خواهند بزرگى و فخر به هم بفروشند و تجمّلِ پدر و مادر را به رخ هم بكشند، همان مقدار جهيزيه لازم دارند كه رفع احتياجشان كند. در چنين عروسى اى نه داماد توقع دارد پدرعروس به منظور خودنمايى و دشمن كوركنى خود را زير بار قرض ببرد و خوانچه هاى متعدد از منزلش راه بياندازد و نه پدر عروس مى خواهد ثروت خود را به رخ دامادبكشدوبه او بفهماند كه با چه كسى وصلت كرده است!

تنها عروسى فاطمه عليها السلام نبود كه آنگونه ساده برگزار شد،

ص: 48

بلكه مسلمانان در سال هاى بعد نيز كه پيشرفت هايى نصيبشان شده بود و درآمدهاى كافى داشتند، روش ساده و بسيطى را پيش گرفتند و از حد خود تجاوز نكردند.

خود پيغمبر در سال هفتم هجرى، پس از خاتمه نبرد خيبر، با اينكه بهره قابل توجهى از اموال يهوديان برده بود، در شب عروسى صفيّه دختر حُيَىِّ بن اخْطَب، غذايى كه به مردم داد، ماست جوش بود ...!

كسى نمى گويد كه امروز هم بايد به همان مشك چرمى و كوزه گِلى و تشك ليف خرما و ... اكتفا كرد، ولى اين كار را هم با هيچ ميزانى نمى توان سنجيد كه يك نفر خرج گزافى براى خريد پيراهنى كند، فقط براى اينكه عروس آن را در هنگام عقد يا شب عروسى بپوشد و ديگر مصرفى نداشته باشد! آنهم به اين جهت كه چون فلان شاهزاده خانم اروپايى در شب عروسى اش چنين لباسى به تن كرده است.

هزينه هاى گزافى براى يك پيراهن، براى پوشيدن يك ساعت! در حالى كه در همان شهر و در همان كوچه چندين زن و بچه فقير زندگانى فلاكت بار و پر مشقتى را سپرى مى كنند و قادر نيستند با دو متر كرباس بدن خشكيده و سرمازده خود را بپوشند.

ص: 49

شما خواننده گرامى، از آنجا كه نظير اين مسائل را بسيار ديده ايد، شايد تعجب كنيد كه چرا به چنين مطلب ساده اى اين قدر شاخ و برگ مى دهم، ولى مطمئن باشيد كه گردش روزگار، پس از مدتى- كه زياد هم طول نمى كشد- نتايج وخيمى را، كه بر كردار اين دسته از مردم بار مى شود، در معرض تماشاى عموم خواهد گذاشت.

پرگويى نكنيم، راستى هم اين حرف ها از بس در عبارت هاى گوناگون و ضمن جمله هاى مختلف مكرر شده، يادآورىِ آن در حكم تذكر مطلب عادى است و چندان قابل اهميت نبوده و گوش ها از شنيدنش خسته مى شود، پس بهتر است دنبالش را قطع كرده ادامه ندهيم.

بارى، جهيزيه فاطمه مطابق همان سياهه اى كه از نظر خوانندگان گذراندم، يا چند قلم كمتر از آن، به وسيله عمار و ديگران تهيه شد و در مسجد از نظر پيغمبر صلى الله عليه و آله گذراندند. وى اندكى آن ها را با دست خود زير و رو كرد و آنگاه گفت: خدايا، براى خانواده محمد در اين اثاثيه بركت ده!

از زمان خواستگارى تا شب عروسى چه مقدار طول كشيده، دقيقاً معلوم نيست. به گفتار شيعه يك ماه، در

ص: 50

صورتى كه سنيان فاصله را تا يك سال نيز نوشته اند و چون زياد مورد لزوم نيست از نوشتن گفته هاى آنها صرف نظر مى كنيم.

محمد صلى الله عليه و آله به امّ سلمه دستور داد در خانه وى براى على و فاطمه اتاقى آماده كنند و به على فرمود: چند نفر را دعوت كن و شامى براى ميهمانان آماده ساز، گوشت و نان به عهده ما و خرما و روغن را تو فراهم كن و در پختن و آماده كردن غذا باز خود پيغمبر به على كمك كرد.

پس از صرف شام، آنگاه كه ميهمانان پراكنده شدند محمد صلى الله عليه و آله رو به على عليه السلام كرده، فرمود:

دختر پيغمبر به تو مبارك باشد، على!

فاطمه براى تو خوب زنى است.

فاطمه! على براى تو خوب شوهرى است. (1) 36 حال به خانه رويد و اندكى تأمل كنيد تا من برگردم. پس از نماز به خانه على رفت و آب خواست سپس آن را بر سر عروس و داماد و بر شانه داماد و بر شانه عروس ريخت و در حقّ آنها دعا كرد. (2) 37


1- - بحار الأنوار، ج 43، ص 114
2- - المناقب، ج 3، ص 355

ص: 51

در خانه شوهر

زندگانى فاطمه عليها السلام در خانه شوهر نيز در سادگى و بى تكلّف بودن، نظير عهدى بود كه در خانه پدر به سر مى برد. او در خانه على نيز از خوراك و پوشاك، به همان مقدار كه يك فرد از طبقه چهارم بايد داشته باشد، اكتفا مى كرد ولى در پرستش و اطاعت خدا از برجسته ترين زهاد و مرتاضين جلو افتاد. بيشتر شب را به نماز مى ايستاد و گاهى از سر شب تا صبح مشغول عبادت بود.

فرزندش حسن عليه السلام مى گويد: مادرم شب هاى جمعه تا سپيده صبح را در ركوع و سجود به سر مى برد و گريه مى كرد. من مى شنيدم، پيوسته براى مؤمنان از خدا آمرزش مى خواست و به خصوص در حق همسايگان بيشتر دعا مى كرد و نام آنها را يك به يك مى برد. مى پرسيدم: مادر! چرا براى خود دعا نمى كنى؟ مى گفت: پسر جان! همسايه بر خانه مقدم است. (1) 38


1- - بحار، ج 10، ص 25

ص: 52

بى دليل نيست كه پس از صدها سال، چندين ميليون جمعيت در مقابل عظمت روحى و اخلاقى دختر پيغمبر اسلام سر تعظيم خم مى كنند. او در مدت زندگانى كوتاهش، آثارى از كردار و گفتار خود به جا گذاشت كه از عهده مردان بزرگ خارج است. نُه سال در خانه على بود و در اين مدت، چيزى از او خواهش و درخواست نكرد و كوچك ترين ايراد بر وى نگرفت، با اين كه اتفاق مى افتاد، دو روز و سه روز گرسنه مى ماندند. على از او مى پرسيد:

چه داريم؟

- به خدا قسم سه روز است چيزى در خانه مان يافت نمى شود.

- پس چرا به من اطلاع ندادى؟!

- پدرم گفته است چيزى از على نخواه تا خودش براى تو بياورد.

سلمان به خانه وى وارد مى شود و مى بيند چادرش از چند جا وصله خورده، ابراز تأسف مى كند و به گريه مى افتد، كه چطور شده دختران پادشاهان ايران و روم بايستى لباس هاى ابريشمى بپوشند ولى لباس دختر پيغمبر اينگونه باشد! فاطمه به پدرش مى گويد: سلمان از ديدن

ص: 53

چادر من تعجب كرد، به خدا قسم پنج سال است در خانه على هستم، فقط پوست گوسفندى داريم كه شب بر آن مى خوابيم و روزها شترمان را روى آن علف مى دهم.

تعجب اينجاست كه با چنين زندگى كوچك و محقرانه، باز على و زهرا در تمام كارهاى خانه شركت مى كردند.

علاوه بر اين، فاطمه به دستور پدرش كارهاى خانه را با كنيز خود تقسيم كرده بود. سلمان ديد فاطمه آرد دستاس مى كند و كف دست هايش زخم شده، خون پس مى دهد ...

مى گويد تو دست خود را زخم مى كنى، بهتر است فضّه اين كار را عهده دار شود. مى گويد: پدرم دستور داده است، يك روز من كارهاى خانه را اداره كنم و يك روز فضّه.

ديروز نوبت او بود امروز نوبت من است.

امكان ندارد كه ادامه چنين روشى ميان زن و شوهر توليد كدورت و نقارى كند.

و آن هايى كه گفته اند، گاهى ميان فاطمه و على گفتگويى مى شد و رواياتى را مدرك خود قرار داده اند، اشتباه نموده اند. از آن حديث ها يكى اين است:

على به حالت قهر از خانه بيرون آمد و به مسجد رفت،

ص: 54

در آنجا روى خاك خوابيد. محمد صلى الله عليه و آله هم به بالين وى رفت و به او گفت برخيز اى «ابوتراب».

اين حديث با دنباله اى كه دارد، اگر بزرگى و عظمت اين زن و شوهر و فداكارى آنها را نسبت به يكديگر ثابت نكند، هيچوقت معنى اش اين نيست كه ميان على و فاطمه كدورتى رخ داده و على از خانه بيرون رفته و در مسجد خوابيده است.

و بايد ديد كدورت هايى كه در داخل خانواده ها ميان زن و شوهر رخ مى دهد، از كجا سرچشمه مى گيرد:

يا بايستى زن از شوهر توقعات بى جايى داشته باشد و چون شوهر قادر به انجام آن نيست ميان آن ها به هم بخورد. در اين موردگفتيم، فاطمه حتى آنچه راكه ضرورى زندگى اش بود از على مطالبه نمى كرد تا آن كه خود او حاضر كند.

يا ناشى از قصورى است كه زن در انجام كارهاى شوهر و خانه دارى مى نمايد كه اينها هم در ميان نبوده. بلى، كسانى كه مى خواهند براى اجراى مقاصد پست خود به خانواده هاى مقدس نسبت ناروا بدهند، ناچار، به دلايل سست و غير قابل قبولى نيز چنگ خواهند زد.

ص: 55

فاطمه عليها السلام در آن چه كه بايد يك زن در زندگانى شوهرش شريك شود، شركت داشت و چنانكه گفتيم على نيز در كارهاى داخلى با او همراه و شريك مى شد. تربيت فاطمه بگونه اى نبود كه شوهر را آلتى براى اجراى مقاصد خود بداند و از او متوقع باشد بهترين لباس ها را برايش بخرد و مدرن ترين لوازم خانه را به ميل او تهيه نمايد. او مى دانست كه زن مدير و سامان دهنده خانه شوهر است، نه فرمانفرما بر وى. در اين صورت جاى ترديد نيست كه هيچگاه غبار نقارى در خاطر چنين زن و شوهرى از يكديگر نخواهد نشست.

فاطمه عليها السلام همانطور كه در خانه پدر جلب محبت او را كرده و به گفته عمر ابوالنصر و ديگران مقام مادرش را به عهده گرفته بود، در خانه على نيز همان محبت را در دل پدر داشت. بگونه اى رفتار مى كرد كه پدرش از كار او دلگير نشود.

مى گويند روزى پيغمبر تازه از مسافرت برگشته بود كه به خانه فاطمه رفت. دخترش را ديد كه پرده اى به در آويخته و دستبندى «و به قولى گوشواره اى» از نقره براى خود ساخته است، چهره پيغمبر گرفته شد و بر خلاف

ص: 56

هميشه، در خانه فاطمه زياد توقّف نكرد، بلكه فورى به طرف مسجد رفت. فاطمه عليها السلام فهميد، سبب گرفتگى خاطر پدرش، پرده و دست بندها بوده است، آن ها را براى وى فرستاد و پيام داد: دخترت به تو درود مى فرستد و مى گويد:

اينها را در راه خدا نثار كن.

محمد صلى الله عليه و آله از اين اقدام بسيار خشنود شد؛ به طورى كه سه مرتبه گفت: پدرش فداى او باد، آنچه بايد بكند كرد!

از اين حكايت همچنانكه محبت و اطاعت زهرا عليها السلام نسبت به پدرش معلوم شده و مى توان فهميد كه فاطمه حاضر نبوده است پدرش كوچك ترين كدورتى از او و كردارش داشته باشد، اندازه مهربانى و مساوات محمد صلى الله عليه و آله نيز با مسلمانان ظاهر مى شود. شايد اين واقعه پس از جنگ احزاب و يا جنگ خيبر رخ داده باشد و شايد در موقعى بوده كه مسلمانان تا حدى از گرسنگى و بيچارگى نجات يافته بودند، ولى با اين همه پيغمبر حاضر نمى شد دخترش به در خانه پرده بياويزد و يا براى خود دستبند بسازد، يا براى فرزندش گوشواره تهيه كند.

چرا؟ شايد بعضى از زنان مسلمان تا اين درجه از تجمّل

ص: 57

هم محروم باشند، تجملى كه شايد مخارج آن از بيست درهم؛ يعنى يكصد ريال تجاوز نمى كرده است.

در صورتى كه بارها اتفاق مى افتاد، يك يا دو روز در خانه على عليه السلام خوردنى يافت نمى شد.

درهر صورت اينجا نمى توان كردار پيغمبر را نشانه بى مهرى وى به دخترش يا به على بن ابى طالب عليه السلام دانست بلكه با هردرجه محبتى كه محمد صلى الله عليه و آله نسبت به آن ها داشت راضى نمى شد، خانواده او با ساير مسلمانان مساوى نباشند و همچنانكه خود گرسنه به سر مى برد و ديگران را بر خويش مقدم مى داشت، مى خواست اهل بيت او نيز پيروش باشند؛ چنانكه وقتى اتفاق افتاد، اسيرانى براى پيغمبر آورده بودند فاطمه و على عليه السلام پس از مشاوره با يكديگر تصميم گرفتند با پيغمبر مذاكره كنند و براى اينكه از زحمت كارهاى خانه مقدارى بكاهند، اسيرى براى خدمتگزارى بگيرند. فاطمه نزد پدر رفت ولى خجالت كشيد مقصد خود را بيان كند. تا اينكه محمد صلى الله عليه و آله خودش به خانه آن ها آمد و پس از آنكه مطلب دخترش را فهميد، گفت: آيا نمى خواهيد به شما چيزى ياد دهم كه از خادم بهتر باشد؟ گفتند چرا. آنوقت به آن ها آموخت هنگامى كه

ص: 58

در بستر خواب مى رويد سى و سه بار خدا را تسبيح كنيد و پس از تسبيح، سى و سه بار حمد نماييد و آنگاه سى و چهار بار تكبير بگوييد. على عليه السلام مى گويد: هيچ شبى من اين تسبيحات را ترك نكرده ام.

ابن سعد در طبقات اين داستان را با مختصر تفاوتى نوشته است. او مى گويد: پس از اينكه فاطمه درخواست خود را گفت و از پدرش خادمى خواست، پيغمبر به او گفت- نه- تا وقتى كه مسلمانان گرسنه هستند من به شما چيزى نمى دهم، من اين اسيران را مى فروشم و بهاى آن ها را ميان مسلمانان تقسيم مى كنم.

يكى از نويسندگان به اين حديث ايراد گرفته، مى نويسد: چگونه ممكن است محمد صلى الله عليه و آله كه به هيچ كس پاسخ منفى نمى داد، درخواست فاطمه را نپذيرد و او را دست خالى برگرداند، پس اين داستان دروغ است.

بايد گفت: محمد صلى الله عليه و آله به فاطمه عليها السلام نيز پاسخ منفى نداد و آن ها را با تعليم ذكر راضى ساخت ولى علت اينكه خادمى در اختيارشان نگذاشت، همان شفقتى بود كه پيوسته درباره مسلمانان اعمال مى نمود و آن ها را بر خود و خانواده اش مقدم مى داشت.

ص: 59

فرزندان على و فاطمه عليهما السلام

فاطمه عليها السلام از شوهرش على بن ابى طالب عليه السلام سه پسر و دو دختر آورد. دانشمندان شيعه تولد محسن را نوشته اند.

مسعودى و ابوالفدا، از مورخان سنّى نيز مى گويند:

فاطمه به جز حسن و حسين عليهما السلام فرزند ديگرى به نام محسن داشتند. ابن حجر در كتاب الصواعق المحرقه مى نويسد:

محسن در كودكى از دنيا رفته است.

زينب و امّ كلثوم، دو دختر فاطمه عليها السلام هستند، كه هر دو در واقعه كربلا شاهد مناظر دلخراشى بوده اند.

ص: 60

مرگ پدر

سخت ترين و جانگدازترين روز در تاريخ زندگانى فاطمه، روزى است كه پدرش از دنيا رفت.

فاطمه عليها السلام اثرى را كه اين فاجعه بزرگ در وى گذاشت، در خطبه و اشعارش متذكر شده است.

از آن ساعت كه محمد صلى الله عليه و آله در بستر بيمارى افتاد تا هنگامى كه چشم از دنيا بست، زهرا كمتر از بالين پدر جدا مى شد.

گرفتگى و تأثر او وقتى شدت يافت، كه پدرش خبر مرگ خود را به او داد. ولى گويا محمد صلى الله عليه و آله در اين لحظه هم نمى خواست دخترش را اندوهگين و دلشكسته ببيند؛ زيرا به او مژده داد كه تو بيش از هفتاد و دو روز و نصف زنده نخواهى بود.

عايشه مى گويد: فاطمه در ايام بيمارىِ پدر، نزد وى آمد، محمد صلى الله عليه و آله آهسته به او چيزى گفت كه به گريه افتاد، باز چيز ديگرى در گوشش گفت كه خندان شد.

ص: 61

من پيش خود گفتم، خيال مى كردم كه اين دختر بر ساير زن ها برترى دارد ولى اكنون معلوم شد كه او نيز در رديف ديگران است! اين گريه و خنده پشت سر هم چه بود؟ از خودش پرسيدم، ولى فاطمه در پاسخ گفت: راز پدر را فاش نخواهم كرد. پس از مرگِ پيغمبر، ما را از آن راز خبر داد كه پدرم گفت: من خواهم مرد، از اين رو گريان شدم، سپس گفت تو نخستين كسى هستى كه به من خواهى پيوست، لذا خندان گشتم. (1) 39 روز مرگ پيغمبر صلى الله عليه و آله بر فاطمه چه گذشت؟ اين موضوع چيزى نيست كه قلم بتواند جزئيات آن را به خوبى شرح دهد.

پدرى مهربان و رؤوف، مانند محمد صلى الله عليه و آله را، كه پشتيبان او و مايه اطمينان همه مسلمانان بود، از دست داده است، اكنون چگونه مى تواند جاى او را خالى ببيند و پس از مرگ پيغمبر به چه چيز و كدام كس دل خوش كند. لذا اغراق نيست كه بعضى نوشته اند، فاطمه پس از مرگ پدر تا روزى كه زنده بود خنده بر لب نياورد.


1- - بحار الأنوار، ج 10، ص 9، زندگانى محمد، ترجمه ابوالقاسم پاينده، ص 492، ج 2 (با اندك تفاوت)

ص: 62

اين مصيبت گرچه در روح وجسمش اثر عميقى بخشيد ولى گرفتارى شوهر و اهانت هايى كه از طرف دولت جديد نسبت به وى وارد شد، بيشتر آزرده خاطرش ساخت.

اجتماع سقيفه بنى ساعده و محروميت على بن ابى طالب، شايد بيشتر از مرگ پيغمبر صلى الله عليه و آله در فاطمه اثر كرد و يا تأثيرش كمتر از آن نبود.

بازيگران سقيفه

پس از آن كه بازيگران سقيفه هريك نقش خود را با مهارت و زبردستى بازى كردند و خلافت را به نفع خود به پايان بردند و سعدبن عباده رييس طايفه انصار در مبارزه سياسى خود از ابوبكر و طرفدارانش شكست خورد و نزديك بود جان خود را هم روى مطالبه خلافت بگذارد، ابوبكر و عمر و پيروان آن ها مظفرانه به مسجد پيغمبر مراجعت كردند.

گروهى از بنى هاشم و زبيربن عوام گرد على را گرفتند، بنى اميه هم، در اطراف عثمان بن عفان حلقه زده و بنى زهره پيرامون عبدالرحمن بن عوف بودند. عمر وقتى وارد مسجد شد، حضار را مخاطب قرار داده، گفت: چرا

ص: 63

چنين حلقه حلقه و پراكنده نشسته ايد! برخيزيد و با ابوبكر بيعت كنيد؛ زيرا من و انصار با او بيعت كرديم!

عثمان بن عفان و كسانى كه از بنى اميه در مسجد حاضر بودند، با ابوبكر بيعت كردند. سعد و عبدالرحمن بن عوف نيز بيعت ابوبكر را پذيرفتند ولى على عليه السلام و عباس و زبير و بنى هاشم بيعت نكرده، مراجعت نمودند. (1) 40 مخالفان ابوبكر در خانه فاطمه عليها السلام تشكيل جلسه دادند.

خليفه جديد، اينجا دچار موقعيت سخت و باريكى شده بود. او گرچه در سقيفه پيروزى يافت و سعدبن عباده حريف بزرگ خود را از ميدان به در برد، ولى اينجا بيش از هرچيز از طرف دختر پيغمبر نگران است و شايد آنقدر كه از مخالفت فاطمه وحشت داشت به مخالفت على عليه السلام اهميت نمى داد، چون فاطمه حتى نزد اشخاصى هم كه به جهاتى از على گرفته خاطر بودند، محبوبيتى فوق العاده داشت.

علاوه بر اين، اگر فاطمه بر ابوبكر خشمگين مى شد، خيلى براى وى زيان داشت؛ چرا كه پيغمبر گفته بود هركس زهرا را خشمگين كند، مرا به خشم آورده است.


1- - الامامة والسياسه، صص 17 و 18

ص: 64

ساعاتى كه در آن بحران، بر خليفه تازه مى گذشت، بسيار طولانى و ناگوار بود.

زبير و على بن ابى طالب و بنى هاشم بيعت نكرده اند، به علاوه، مركز آن ها خانه فاطمه است، چه بايد كرد؟ به فكرش رسيد كه عمر را براى مذاكره با مخالفان به خانه فاطمه بفرستد. ابوبكر اينجا مرتكب اشتباهى شد و شايد تشويش زيادى كه از وقوع پيش آمدهاى ناگوار داشت به وى مهلت نداد تا در اين مورد نيز فكر درستى بكند، فقط تمام حواسش در اطراف مخالفان دور مى زد كه به هر قيمتى، هرچه زودتر بيعت كنند.

عمر مردى تندخو و عجول بود، به عكس ابوبكر، كه مشكل ترين و دشوارترين حادثه ها را با خونسردى كامل پشت سر مى گذاشت و خود را نمى باخت، عمر مى خواست در هرجا با خشونت و درشتى كار را پيش ببرد؛ از اين رو، گاهى نزديك مى شد كه با تندخويىِ خود، رشته هاى ابوبكر را نيز پنبه نمايد.

و چنانكه در ماجراى سقيفه بنى ساعده گفته شده، عمر در پايان كار، خود را به روى سعدبن عباده، رييس طايفه انصار انداخت و مى خواست او را بكشد اما ابوبكر آگاه شد

ص: 65

و به وى گفت: اكنون زمان مداراست نه موسم خشونت و تند خويى.

عمر در اين مأموريت نيز نتوانست، آنگونه كه لايق يك ديپلمات مجرّب است، وظيفه خود را انجام دهد يا لا اقل با مخالفان به زبان خوش سخن بگويد و همينكه خود را به خانه فاطمه رسانيد، از پشت در صدا زد: بيرون بياييد. ولى بنى هاشم و على عليه السلام اعتنايى نكردند، عمر هيزم خواست و فرياد كرد: اگر بيرون نياييد خانه را با هركه در آن است آتش خواهم زد. گفتند: فاطمه در اين خانه است. گفت: چه عيب دارد. (1) 41 در اثر تهديد عمر، آنان كه در خانه بودند بيرون آمدند و به مسجد رفته، با ابوبكر بيعت كردند ولى على در خانه ماند.

عمر گرچه با اين تهديد توانست چند تن از مخالفان را از خانه فاطمه عليها السلام بيرون كند و در صف بيعت كنندگان درآورد ولى اهانتى را كه به دختر پيغمبر كرد براى خودش و خليفه بسيار گران تمام شد.


1- - الإمامة والسياسه، ص 10

ص: 66

پيشتر اشاره شد كه در آن روزگار اشخاصى پيدا مى شدند كه خاطرشان از على بن ابى طالب عليه السلام گرفته بود ولى دختر پيغمبر نزد همه مسلمانان احترام داشت، لذا حتّى امروز هم آنهايى كه جانشينى پيغمبر را به نصّ آسمانى و فرمان خدايى ندانسته و به رأى اكثريت موكول مى نمايند، رفتار عمر را نپسنديده و آن را كارى زشت و گناهى بزرگ مى شمارند و به همين نظر است كه بعضى از دانشمندان سنّى وقتى به اين داستان مى رسند، دست و پا مى كنند و اغلب وقوع حادثه را به شدّت انكار مى كنند.

از خشونت و فرياد عمر فاطمه عليها السلام ناگزير عقب در خانه آمد و گفت:

چه مردم بى چشم و بى آبرويى هستيد! هنوز جنازه پيغمبر در خانه ماست، شما تهيه كار خود را ديده و اكنون به قصد فرمانفرمايى به سر وقت ما آمده ايد؟! (1) 42

شايد در آن هنگام عمر متوجه شد كه چه دسته گلى به آب داده، لذا ديگر توقف در آنجا را صلاحِ خود نديد و به


1- - الامامة والسياسه، صص 10 و 11

ص: 67

مسجد برگشت و درصدد برآمد ديگرى را براى احضار على عليه السلام بفرستد كه اگر پيش آمد بدى رخ داد مسؤوليت آن به گردن خليفه و خودش نباشد. (1) 43 عمر پس از رسيدن به مسجد، از ابوبكر درخواست كرد كه تكليف على را يكسره كند و از او بيعت بگيرد. ابوبكر به قنفذ، خادم عمر دستور داد على را احضار كند. قنفذ به خانه فاطمه رفت و به على گفت: خليفه پيغمبر تو را مى خواهد.

على عليه السلام فرمود: چه زود به پيغمبر دروغ بستيد، قنفذ برگشت و پاسخى را كه شنيده بود، رساند، ابوبكر مدتى گريان شد ولى عمر دوباره فشار آورد كه اين مرد نافرمان را مهلت نده و از او بيعت بگير. ابوبكر به قنفذ گفت: اين مرتبه برو و به على بگو امير المؤمنين مى خواهد بيايى و با او بيعت كنى قنفذ دوباره پيام ابوبكر را به على عليه السلام ابلاغ كرد ولى على با صداى بلند گفت: سبحان اللَّه! چيزى را كه درخور آن نيست ادعا نمود.

فرستاده خليفه اوّل برگشت و پاسخى را كه شنيده بود به


1- - ما اين واقعه را طبق نقل دانشمندان سنّى نوشتيم، در صورتى كه روايات شيعى مى گويد: عمر در خانه را سوزاند و فاطمه هم كه پشت در بود، از فشار در و جمعيت صدمه ديد و مى گويند كودكى هم كه در شكم داشت، در اثر اين حادثه سقط گرديد

ص: 68

او گفت و خليفه هم براى مرتبه دوم گريه سر داد. عمر اين بار خودش برخاست و با عده اى رو به خانه فاطمه آمدند و در زدند، فاطمه كه صداى آن ها را شنيد، با بانگى بلند پدرش را مخاطب ساخت و گفت: «پدر! پس از تو، چه ها از پسر خطاب و پسر ابى قحافه ديديم.»

از شنيدن ناله فاطمه، افرادى كه همراه عمر بودند، به گريه افتادند و به عقب رفتند، اما بالأخره على را از خانه بيرون آورده، به مسجد بردند (1) 44 و در مقابل ابوبكر


1- - الامامة والسياسه، ص 10 چنانكه ملاحظه مى كنيد، شرح اين حادثه از روى نوشته ابن قتيبه دينورى نوشته شده كه يكى از مورّخان و دانشمندان سنى بوده و در سال 322 هجرى مرده است. خود نويسنده تا اين مقدار اعتراف كرده است، در صورتى كه تاريخ شيعه فجايع بيشترى را از عمر و همراهانش ذكر مى كند و به خصوص كتاب سليم بن قيس هلالى كه نزد علماى شيعه معتبر بوده و مرحوم مجلسى و ديگران از روى نوشته آن نقل مى كنند، متذكّر است كه ميان فاطمه و فرستادگان ابوبكر كه عمر نيز جزو آن ها بود، كار به مرحله بالاتر كشيد و فاطمه كه مى خواست از خروج شوهرش جلوگيرى كند، با تازيانه يا غلاف شمشير عقب رانده شد. قطع نظر از گفته هاى طرفين، هيچ بعيد نيست كه چنين حوادثى پيش آمده باشد؛ زيرا اگر جانشينى محمد صلى الله عليه و آله حق رسمى على بوده و كارگردان هاى سقيفه با نيرنگ او را از حق خود محروم ساخته اند، مسلماً خود را براى ارتكاب جنايات بعدى نيز حاضر نموده بودند. كسى كه به چنين كار نامشروعى دست مى زند و گفته پيغمبر را زير پا مى گذارد، از آزار دختر پيغمبر نيز باكى نخواهد داشت. و اگر فرض كنيم صحبت جانشينى و خلافت در ميان نبوده و چنانكه طنطاوى مى گويد: انتخاب خليفه حكم انتخاب رييس جمهور را دارد و رأى اكثريت در آن قاطع است، كار آسان تر مى شود؛ زيرا هر رييس جمهورى كه به دلخواه و دسيسه تعزيه گردان ها انتخاب شود و بخواهد مخالفان خود را مرعوب سازد و با فشار و تهديد تحصيل اكثريت نمايد، از چنين تبه كارى هايى ناگزير خواهد بود

ص: 69

نگاهداشته به وى گفتند: بيعت كن.

- اگر بيعت نكنم چه ...؟!

- به خدا قسم اگر بيعت نكنى گردنت را مى زنيم!

- در اين صورت، بنده خدا و برادر پيغمبر را كشته ايد.

عمر خطاب به آن حضرت گفت: بنده خدا درست، اما برادر پيغمبر نه (1) 45 ابوبكر در تمام اين مدت ساكت بود.


1- - او فراموش كرده است، موقعى كه پيغمبر ميان ياران خود عقد برادرى مى بست، على را برادر خود خواند و باز فراموش نموده هنگامى را كه پيغمبر خويشاوندان خود را ميهمانى كرد و به آن ها اطلاع داد: من از جانب خدا مأمور دعوت شما هستم و كسى جز على به او نگرويد و در آن حال پيامبر خطاب به آنان گفت: اين برادر من و وصىّ من و خليفه من در ميان شماست، حرف او را گوش كنيد و از او پيروى نماييد. تاريخ ابوالفدا، ج 1، ص 119؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 217؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 22؛ حيات محمد، طبع اول، ص 104

ص: 70

على گفت: من از شما به خلافت سزاوارترم، شما بايد با من بيعت كنيد: شما به اتكاى خويشى پيغمبر و سبقت در اسلام، انصار را از ميدان دركرديد، حالا خلافت را به زور و ستم از ما مى گيريد؟ (1) 46 اى گروه مهاجر، ما از همه كس لايق تريم. ما اهل بيت پيغمبريم، كسى كه قرآن را بداند و از احكام خدا آگاه باشد و خوبى رعيت را بخواهد و بدى را از آن ها برطرف سازد، ميان ماست.

بشربن سعد در پاسخ گفت: اگر انصار سخنان تو را شنيده بودند، با غير تو بيعت نمى كردند. (2) 47


1- - ص 18 الامامة والسياسه
2- - الامامة والسياسه، ص 20 اگر ما گاهى در نوشته هاى خود از ابوبكر و عمر يا ابوعبيده جراح به مرد سياسى تعبير مى كنيم، يا مى گوييم بازيگران سقيفه فلان كار را كردند يا فلان نيرنگ را زدند كسى به ما حق اعتراض ندارد و نسبت به مقام هيچ يك از اينها توهينى نشده است؛ زيرا پس از آنكه خلافت به سلطنت مادى تبديل گرديد و بناشد نص آسمانى در ميان نباشد و از رأى اكثريت پيروى شود، مدعى سلطنت ناچار است به وسايل مختلف متشبث شده و موفقيت حاصل نمايد و در اين صورت روحانيت و جنبه معنوى خود را از دست داده و حكم يك مرد سياسى را پيدا خواهد كرد. على طنطاوى در پيامى، كه به علماى شيعه داده، مى گويد: «هر شهرى كه انتخابات عمومى در آنجا صورت مى گيرد و حكومت به نظريه ملت است- نه به نص آسمانى و حق خدايى- از اين حزب بازى ها و دسته بندى ها خالى نيست» و باز در جاى ديگر نامه خود مى گويد: آيا هنوز نمى خواهيم مسأله خلافت را از لباس دين خارج كرده تا بدون كم و زياد به مسأله سياسى و مناقشات حزبى و انتخاباتى برگردد. و باز مى نويسد: احزاب سياسى مى جنگند و به جان هم مى افتند و گاهى هم يكديگر را دشنام داده، بعضى بر ديگرى تعدى مى كنند و هر دسته اى براى پشتيبانى از رييس خود به مداحى وى برخاسته و بر دشمن ورقيب او افترا مى بندد ولى همين كه جنجال انتخابات خوابيد، همه با يكديگر برادر شده، براى وطن و بلندى نام وطن مى كوشند. اين نويسنده معاصر مى گويد: خلافت يك مسأله سياسى است و مردان سياسى از دسته بندى ناچارند و بلكه گاهى افترا مى بندند و دشنام مى دهند، پس ما حق داريم از چنين مردمانى آنطور تعبير كنيم

ص: 71

عمر سعى داشت هرچه زودتر كار را تمام كند و از على عليه السلام بيعت بگيرد، ولى ابوبكر مى خواست كارى كند كه به ظاهر بيعت على جنبه مسالمت داشته و گوياى ميل و رغبت او باشد نه اينكه به زور و تهديد از وى بيعت بگيرند، لذا در پاسخ عمر، كه گفت درباره على چه حكمى مى كنى؟

گفت: تا فاطمه با اوست به وى فشار نمى آوريم. (1) 48


1- - الامامة والسياسه ص 11

ص: 72

و شايد به اتكاى همين نوشته، آنهايى كه مى گويند فاطمه شش ماه پس از مرگ پدر زنده بود، معتقدند، على نيز تا شش ماه از بيعت با ابوبكر خوددارى كرد.

على عليه السلام پس از آنكه اين بار هم بيعت نكرد و از مسجد مراجعت نمود، خواست آخرين اتمام حجت را نموده و تا آنجا كه مى تواند از حق خود دفاع كند و راه عذر براى كسانى كه بيعت غدير را زير پا نهاده اند باقى نگذارد. از اين رو تصميم گرفت به كمك فاطمه، كه موقعيتش چنانكه نوشتيم، نزد همه مسلمانان بسيار خوب بود، مردم را به خود دعوت كند ولى ديگر كار از كار گذشته و دنيا طلبان بر خرشان سوار شده بودند.

مهاجر و انصار در جواب دختر پيغمبر مى گفتند: اگر پسرعمويت زودتر ما را خبر مى كرد، با ابوبكر بيعت نمى كرديم! على فرمود: شما توقع داشتيد من پيغمبر را در خانه بگذارم و دفنش نكنم و بر سر خلافت با شما بجنگم؟

يكى از نويسندگان تازه به دوران رسيده خارج كشور، به اينجا كه مى رسد، احساساتش گل كرده و مى نويسد:

على فاطمه را بر مركب سوار مى كرد و به در خانه مهاجر و انصار مى برد تا به كمك او، براى خود پشتيبان بتراشد.

ص: 73

راستى اگر مردم هم دعوت او را مى پذيرفتند، چه خونريزى هايى به پا مى شد و چه فسادى برمى خاست!؟

گويا وى درست توجه نكرده است كه اگر منظور على ايجاد فتنه و انقلاب بود، همان وقت كه ابوسفيان به منزل وى آمد و او را بر ضدّ ابوبكر و عمر تحريك نمود و حتى وعده داد كه براى يارى تو مدينه را پر از سواره و پياده خواهم كرد و ... بر ضدّ خليفه جديد قيام مى كرد و كار را از پيش مى برد ولى على عليه السلام چون منظور ابوسفيان را مى دانست و از انقلاب و خونريزى تنفّر داشت، به او روى موافق نشان نداد، ليكن در مورد استمداد به وسيله دختر پيغمبر، چنانكه نوشتيم، بر على عليه السلام لازم بود تا آنجا كه مى تواند از تضييع حق خود جلوگيرى نمايد.

با اين گفتارهاى متناقض و روايت هاى ضدّ و نقيض، به طور دقيق نمى توان فهميد كه على بن ابى طالب چه روزى با ابوبكر بيعت كرد، ولى اين اندازه مسلم است كه بيعت او در روزهاى نخست خلافت صورت نگرفته؛ زيرا، چنانكه نوشتيم، اوتامدّتى با كمك دختر پيغمبر از حقوق خود دفاع مى كرد واگر همان روزهاى نخست بيعت نموده بود هيچوقت به چنين كارى اقدام نمى كرد و شايد، همانطور كه ابن قتيبه

ص: 74

نوشته است، پس از مرگ فاطمه با ابوبكر بيعت كرده باشد.

برخى نيز كه معتقدند فاطمه عليها السلام تا ششماه پس از وفات پدر زنده بود و مى گويند: على بن ابى طالب عليه السلام و بنى هاشم نيزدر اين مدت بيعت نكردند «چنانكه ابن عبد ربه در كتاب العقدالفريد (1) 49 و طبرى در التاريخ (2) 50 از زهرى نقل كرده اند.

از طرفى در چگونگى آمدن عمر به خانه فاطمه عليها السلام باز هم گفته ها يكسان نيست؛ چنانكه نوشتيم ابن قتيبه مى گويد:

وقتى عمر آهنگ آتش زدن خانه را كرد، فاطمه خودش عقب درآمد و بر او آشفت. ابن عبد ربه نيز همينطور نوشته (3) 51 ولى طبرى مى گويد: هنگامى عمر به درِ خانه على رسيد كه طلحه و زبير و گروهى از مهاجرين نيز آنجا بودند.

عمر گفت: بيرون بياييد! وگرنه به خدا قسم همه شما را آتش مى زنم! زبير شمشير كشيده، به طرف او دويد ولى پايش لغزيد و به زمين افتاد و شمشير از دستش بيرون شد.

اطرافيان به او هجوم آورده و دستگيرش نمودند. (4) 52


1- - الامامة والسياسه، ج 2، ص 253
2- - الامامة والسياسه، ج 4، ص 1825
3- - عقد الفريد، ج 2، ص 253
4- - تاريخ طبرى، ج 4، ص 1218

ص: 75

گر چه داستان سقيفه بنى ساعده بسيار پيچيده و مبهم بوده و گفته ها و نوشته هاى گوناگون در اطراف آن به اندازه اى است كه انسان نمى تواند نظر قطعى خود را اظهار كند، ولى از مجموع آنها مى توان نتيجه گرفت كه: پس از پايان كار سقيفه، هنگامى كه ابوبكر و عمر با حالتى پيروزمندانه مراجعت كردند، چون عجله داشتند كه كار را تمام كنند و نگذارند بچه نوزاد سرزا بميرد و از طرفى على عليه السلام و بنى هاشم هم نقطه مقابل آن ها بوده و تسليم نمى شدند؛ تمام نيروى خود را در جبهه مخالفين متمركز نموده و مى كوشيدند به زودى كار بيعت را يكسره كنند، از اين رو به اقداماتى هم دست زدند كه از جمله آن ها جمع هيزم و آتش زدن خانه بود و همينقدر كه ابن قتيبه و ابن عبد ربه اعتراف مى كنند كه عمر دستور داد آتش بياورند و وقتى كه طبرى مى گويد عمر بر سر آنهايى كه در خانه بودند داد زد كه اگر بيرون نياييد همه شما را خواهم سوخت، بايد مطلب را تا آخر خواند.

به هرحال، چون تفصيل اين فجايع خواننده را آزرده مى سازد، دنباله مطلب را بريده كيفر را با خدا و قضاوت را با اهل تاريخ مى گذاريم.

ص: 76

زهرا (س) در مسجد

زهرا عليها السلام در مسجد

جاى ترديد نيست كه ابوبكر به بهانه اينكه محمد صلى الله عليه و آله گفته است «پيغمبران ارث نمى گذارند» دهكده فدك و باغستان هاى آن را از فاطمه عليها السلام گرفته و جزو بيت المال كرده است ولى تصور مى رود اين اقدام، ساده و بدون سابقه و با نقشه قبلى نبوده بلكه پاپوش ضبط فدك، زودتر دوخته شده و شايد همان هنگام كه عمر و ابوبكر دو نفرى و يا با شركت ابوعبيده جراح مقدمات اشغال مركز خلافت را مى چيده اند (1) 53 تصرف باغستان فدك نيز از نظرشان دور نبود. اين نظريه به خصوص زمانى قوّت مى گيرد كه ما به اجتماع مسلمانان در روز غدير (2) 54 نيز توجه داشته و همچنين به مخالفت على و بنى هاشم با هر مدّعى مقام خلافت نيز متوجه باشيم. پس از مرتب ساختن اين چند موضوع و ارتباط آن ها با يكديگر، به اين نتيجه مى رسيم كه:


1- - جنايات تاريخ، ج 1، صص 47- 45
2- - جنايات تاريخ، ج 1، ص 63- 58

ص: 77

1- عمر و ابوبكر مدت ها پيش از مرگ محمد صلى الله عليه و آله در ايام بيمارى او به خلافت نظر داشته اند.

2- مخالف بزرگ آن ها اول على بن ابى طالب عليه السلام است كه به موجب گفته پيغمبر، بايد خليفه باشد و مخالف دوم طايفه انصار است كه رييس آن ها سعدبن عباده نيز از طرفداران جدّى على است.

3- فدك درآمد معتنابهى داشته؛ به اندازه اى كه بنى هاشم مى توانستند با تأمين زندگى از محل عوايد و درآمد آن، از استفاده بيت المال چشم پوشيده و به هيچ وجه نيازى به خليفه نداشته باشند و همچنان به مخالفت با مركز خلافت ادامه دهند و بلكه دل ها را نيز متوجه خود سازند.

4- اين درآمد مستقيماً به دست فاطمه عليها السلام دختر پيغمبر مى رسيده و موقعيت وى، چنانكه نوشتيم، نزد همه مسلمانان بزرگ و مورد تجليل بوده است.

اين دورانديشى ها ابوبكر را وادار نموده تا ملك مسلّم دختر پيغمبر را از چنگ وى گرفته و ضميمه بيت المال نمايد تا ديگر بنى هاشم نتوانند با مركز خلافت مخالفت نموده و در اثر تنگدستى و فشار معيشت تسليم شوند.

ص: 78

شكايت به مجمع عمومى

آن روز مسلمانان، مركز اجتماعى جز مسجد نداشتند.

دادخواهى، دادستانى، ابلاغ فرمان همگانى، شورى و بالأخره اتخاذ هرگونه تصميم اجتماعى در مسجد عملى مى شد. مسجد پيغمبر محل حضور طبقات مختلف مدينه بود و هركس شكايتى يا ادعايى داشت كه طرف بدان اعتنا نمى كرد، به مسجد مى آمد و در مجمع عمومى مسلمانان حرف هاى خود را مى زد و توجه عامه را به سخنان خود جلب مى كرد.

اهانت هايى كه يكى پس از ديگرى به دختر پيغمبر وارد شد، سبب گرديد كه او نيز شكايت خود را به مجمع همگانى مسلمانان تقديم دارد و از ظلم و تعدّى حكومت جديد شكايت كند.

ولى بايد متوجه بودكه آن چه فاطمه آن روزمى خواست در مجمع همگانى طرح نمايد، تنها دفاع از حق شخصى خودوشكايت از تصرّف فدك نبود، اين تصور، مولودِ فكرِ

ص: 79

كوتاهى است كه هنوز به عظمت اين خانواده پى نبرده است.

اگر منظور فاطمه فقط استرداد فدك بود و هدفى جز منافع مادى نداشت، چگونه است كه وقتى ابوسفيان به كمك على آمد و خواست وى را بر ضدّ ابوبكر تحريك كند، فاطمه نپذيرفت و به شوهرش اعتراض نكرد و چرا در ضمن خطابه خود پيوسته حكومت و طرفداران آن را از خطر انقلاب و شورش مى ترساند، با آن كه در آن وقت نه على و نه فاطمه، ياورانى نداشتند كه بر ضدّ حكومت قيام كنند.

فاطمه از اين نطق آتشين، نظرِ مهم تر و دقيق ترى داشت. او بزرگ تر و بالاتر از اين است كه به مردم شكايت نموده، از آن ها دادخواهى كندكه چرا نان و خورش بچه هاى وى را گرفته اند!

فاطمه مى خواست به مردم آن روزگار بگويد كه شما در پناه اسلام و در نتيجه بزرگ شمردن دستورهاى آن، از ذلّت رهايى يافته و به اين مقام رسيديد كه دنيا را متوجه خود ساختيد و اگر پشت پا به دين و دستور پيغمبر بزنيد، ديگران نيز در شما طمع مى كنند. وقتى مردم فهميدند كه مى توان با همه سفارشات پيغمبر درباره دخترش، خانه او را طعمه آتش ساخت و اموال وى را ضبط نمود و ... از

ص: 80

ديگران چه باكى دارند.

وقتى مردم بفهمند ياران ديرين پيغمبر و پيشينيان اسلام پشت پا به حكم خدا زده و براى رسيدن به كرسى پادشاهى از هيچ عملى خوددارى نمى كنند؛ پيش خود خواهند گفت: نه خدايى بوده است، نه دينى و بلكه حكومت بوده و بس و اگر اين فكر مسموم در دماغ ها راه يافت، كاخ سعادت مسلمانان به لرزه درمى آيد و بنيان خلافت سست شده، ريشه تمدّن اجتماع مى خشكد و مسلمانان دوباره به همان حال توحّش و بربريّت مى افتند و پس از مدتى آقايى و عزّت به خاك مذلّت خواهد نشست.

اين نتيجه قهرىِ بى اعتنايى هر هيئت حاكمه اى نسبت به قوانين مملكت است. وقتى ملّت ببيند قانون در نظر حاكمان جز عبارت جامد و الفاظ منقوش نيست، كجا براى قانون ارزش قائل خواهد شد و چه وقت رفتار و كردار خود را با آن خواهد سنجيد؟ بلكه او نيز از موقعيت سوء استفاده كرده و به فكر آزردن زيردست خود مى افتد، آنگاه در نتيجه غفلت در اجراى يك حكمِ كوچك، اجتماع بزرگى در مسير فنا و اضمحلال قرار مى گيرد.

آن روز فاطمه عليها السلام مى خواست به ابوبكر و عمر و

ص: 81

مسلمانان ديگر تذكر دهد كه براى نفع شخصى، منافقان و مخالفان را نسبت به خود و احكام دين گستاخ نكنند و با پشت پا زدن به گفتار پيغمبر، دشمن را چيره نسازند، اين بود كه چادر پوشيد و به همراهى چندتن از زنان خويشاوندش به مسجد آمد.

وقتى فاطمه وارد مسجد شد، ابوبكر با عده زيادى از مهاجر و انصار در مسجد بودند. نخست پرده اى ميان دختر پيغمبر و مردم كشيدند؛ آن گاه پيش از آنكه فاطمه نطق خود را آغاز كند، ناله اى از دل كشيد كه در اثر آن، مردم به گريه افتاده و جلسه به تشنج سختى درافتاد.

فاطمه اندكى ساكت شد تا جوش و خروش حضّار آرام گرفت و همهمه مردم فرو نشست؛ آنگاه شروع به صحبت كرد.

خدا را سپاسگزارى نمود كه بر بندگانش نعمت بيكران داده و گيتى را بى هيچ، آفريده و بر پدرش درود فرستاد كه خدا وى را برگزيد و به راهنمايى مردم مأمور ساخت.

سپس گفت:

مردم! بدانيد من فاطمه دختر محمّدم از نو مى گويم و بر آنچه مى گويم بينا هستم، بيهوده نمى گويم و بيجا

ص: 82

رفتار نمى كنم. لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ (1) 55 آن پيغمبر پدر من است نه پدر شما. برادرِ پسر عموىِ من است نه پسر عموى مردان شما.

محمد صلى الله عليه و آله حق پيغمبرى را ادا كرد، سرپيچان را بيم داد و از راهى كه كفار و مشركين پيش گرفته بودند رخ برتافت و سرهاى آن ها را كوفت.

مردم را با منطق قوى و اندرزهاى سودمند به خداشناسى و حق پرستى خواند. آنقدر گلوى مشركين را فشرد و بت ها را درهم شكست تا شب تاريك كفر، رخت بر بست و صبح درخشان اسلام پديد گرديد، تا وقتى كه پرده از چهره حقيقت به كنار رفت و پيشواى دين به سخن آمد و زبان شياطين گنگ شد تا اينكه بر سراسر منطقه كفر كلمه «لا الهَ الَّا اللَّه» حكومت نمود.

مردم! شما بر كنار مغاكى جاى داشتيد، طعمه هر طمع خوار و مزه هر آشامنده و شراره اى بى دوام و لگدكوب طوايف بوديد.

از گودال هايى كه به آب روان و ادرار شتران پر شده


1- - توبه: 128

ص: 83

بود، مى نوشيديد. گياه بيابان و برگ درخت ها را مى خورديد، پست و زبون بوديد. اطرافيان بر شما چيره شده، همچون صيدتان مى ربودند.

پس از اين همه سختى ها كه كشيديد و شكنجه ها كه ديديد، خدا شما را به دست محمد از بدبختى نجات داد. محمد بر دزدان و گردنكشان عرب دست يافت، هرگاه آن ها آتش جنگ افروختند، خدا خاموشش ساخت وگاهى كه، گردنفرازى سر برداشت يا مشركى به طغيان برخاست، محمد صلى الله عليه و آله على را به سركوبى او فرستاد. على هم تا سر و مغزش را با مشت نكوفت دست از وى برنداشت و تا آتش كينه او را به آب شمشير خاموش نكرد، به جاى خود ننشست.

شما در خوشى و آسودگى غرق شده بوديد، شاد و خندان به سر مى برديد و على را مى ديديد كه در راه خدا و براى خشنودى پروردگار هر رنج و سختى را بر خود هموار مى سازد.

همين كه خدا محمد را به جايگاه پيغمبران خواند و او را نزد خود برد، كينه هاى پنهان آشكار شد، تا جايى كه جامه دين فرسوده گشت و ميدان به دست گمراهان افتاد و رشته گفتار را فرومايه ها به دست گرفتند و پيروان دنيا نغمه هاى ناهنجار را سر داده،

ص: 84

دم را از چپ و راست به حركت درآوردند.

در اين وقت شيطان كه در انتظار فرصت بود، گردن افراشت و شما را به طرف خود خواند، شما نيز دعوتش را پذيرفتيد و فريب وى را خورديد.

شما را جنبش داد، شما هم چالاك و چابك جنبيديد و از شما خواست كه خشمگين شويد شما نيز خشمگين شديد.

شترى را كه از آنِ شما نبود داغ زديد! و در آبشخور ديگران فرود آمديد! (خلافت را به ناحق گرفتيد) با اين كه هنوز عهدتان با پيغمبر نزديك است و زخم دل ما بهبودى نيافته و جراحتمان سر به هم ننهاده، همه اين زشت كارى را مرتكب شديد.

گمان مى كنيد براى جلوگيرى از فتنه و اختلاف كلمه، باچنان سرعت وچابكى به تعيين خليفه اقدام نموديد؟!

آگاه باشيد كه خود را در فتنه انداختيد و آتش دوزخ شما را فرا خواهد گرفت.

آوه ... چه شده است ... در چه حاليد ... خيال كجا را داريد ... كتاب خدا ميان شماست، امر و نهى آن معلوم است. دستورهايش هويداست. آيا به قرآن پشت پا مى زنيد؟ آيا بر خلاف قرآن حكم مى رانيد؟ اين نعل وارونه زدن براى مردم ستمكار بد است.

ص: 85

هركسى دينى جز اسلام بپذيرد از او قبول نمى شود و در آن جهان از زيانكاران است. اين اندازه درنگ نكرديد كه اين حيوان رميده آرام شود! (1) 56

حق را باطل و باطل را حق جلوه داديد، كره را با شير مخلوط نموديد. ما بر اين مصيبت كه مانند كارد تيزى صدمه مى زند صبر مى كنيم.

شما گمان مى كنيد ما از محمد صلى الله عليه و آله ارث نمى بريم، چه حكمى! مگر به قانون جاهليت حكم مى كنيد.


1- - در سال هاى آخر زندگانى پيامبر، دسته هاى كوچك و بزرگى از داخل و خارج مدينه چشم طمع به حكومت اسلامى دوختند و خيال هاى خامى در سر مى پختند. قبايل بسيارى نيز كه اجراى مقررّات، اسلام را به زيان مالى و يا مقامى خود مى دانستند، پيوسته منتظر فرصت بودند و لذا پس از مرگ پيغمبر بسيارى از دادن زكات، كه نوعى باج حساب مى شد، خوددارى كردند و چند تن نيز به پيغمبرى برخاستند، به طور كلى در مردم سست ايمان، نوعى رميدگى پيدا شده بود و هرگاه مركز خلافت نيز دستخوش اغراض شخصى و رياست طلبى مى گشت، احكام اسلام آشكارا پايمال مى شد و در ميان ياغيان و مخالفان، كه تازه سر برداشته بودند، انعكاس بدى داشت. اينجاست كه فاطمه اثر سوء شتابزدگى كارگردان هاى سقيفه را خاطرنشان ساخته و آن ها را به كردار زشتشان سرزنش مى نمايد و مى گويد: شما لااقل صبر مى كرديد، آن ها كه از دين رميده اند، رام شوند سپس خودتان اين خلاف قانون ها را مرتكب مى شديد، نه اينكه با رفتار برخلاف دين خود، آن ها را بيشتر جرى كنيد

ص: 86

براى كسانى كه ايمان آورده و يقين داشته باشند، چه كسى بهتر از خدا حكم مى كند؟ (1) 57

پسر ابى قحافه! تو از پدرت ارث مى برى ولى من از پدرم ارث نمى برم! (2) 58

بسيار خوب، پسر ابى قحافه! حالا فدك مانند شتر مهار كرده و پالان شده به تو ارزانى باد، ولى روز رستاخيز ملاقاتت مى كند. آن روز خدا بهترين داور و محمد صلى الله عليه و آله نيكوترين پيشواست ...

در اين هنگام فاطمه از شدت سوز و گداز به روى قبر پدر افتاد و با گفتن دو شعر، رنج خويش را با پدر مهربان


1- - بركسى كه تا اندازه اى دقيق بوده و در گفتار فاطمه عليها السلام تأمل كند، كاملًا معلوم مى شود كه تأثّر دختر پيغمبر بيشتر از تغيير نامشروعى بوده است، كه خليفه جديد در قانون ارث داده و موجب مى شد دوباره كردار شوم دوره سياه جاهليت تجديد گردد و مردم رفتار خليفه را سرمشق قرار دهند و دختران را از ارث محروم سازند. گرچه ابوبكر روايتى را از محمد صلى الله عليه و آله نقل مى كرد كه او فرموده است: «ما پيمبران ارث نمى گذاريم» ولى مسلماً اين اقدام در اذهان عمومى اثر ديگرى مى بخشيد؛ يعنى همان عقيده كهنه و فرسوده اى را كه در مغز عده اى باقى بود زنده مى ساخت. اين نيز يك نكته حساسى است كه در نطق پرمغز و آتشين فاطمه عليها السلام نهفته است
2- - اينجا اشاره مى كند كه در دين اسلام دخترها نيز ارث مى برند و محروميت دختر از ارث، كار عرب هاى پيش از اسلام است

ص: 87

درميان نهاد:

«پس از تو مصيبت ها و سختى هايى بود، اگر تو حاضر بودى دشوارى ها زياد نمى شد

ما تو را از دست داديم، همچنانكه باران درشت از زمين گرفته شود. ياران تو با ما از در مكر درآمدند، گواه باش و از نظر دور مدار» (1) 59

در حالى كه از شنيدن اين خطبه آتشين، زن و مرد به سختى گريان شده بودند، فاطمه عليها السلام اندكى بعد، انصار را مخاطب ساخت و گفت:

... اى جوانان، اى پشتيبانان دين، اى نگاهبانان اسلام، چرا در يارى ام سستى مى كنيد؟ چرا به كمكم نمى شتابيد؟ چرا در حقّم كوتاهى مى كنيد؟ پدرم نگفت احترام مرد را به فرزندان او حفظ كنيد؟ چه زود فتنه به پا كرديد! چه شتاب زده پيروى هوى و


1- - شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6، ص 43؛ بلاغات النساء، ص 26؛ اعلام النساء، ص 1207 و 1209؛ بحارالأنوار، ج 10؛ احتجاج طبرسى. قد كان بعدك أنباء و هنبثةلوكنت شاهد ها لم تكثر الخطب إنّا فقدناك فقد الأرض وابِلَهافاختلّ قومُك فَاشْهَدْهُمْ وَلا تَغِبُ

ص: 88

هوس را نموديد! پيغمبرتان تازه از دنيا رفته است به همين زودى دينش را لگدكوب كرديد!؟ آگاه باشيد! قسم به جان زهرا مرگ محمد صلى الله عليه و آله بسيار دردناك است، اين شكاف هرآن گشاده تر و اين گشادگى هرآن سهمناك تر مى شود. (1) 60

زمين به مرگ محمد تاريك گرديد. كوه ها متزلزل شد كاخ آرزو فرو ريخت. (2) 61

پس از محمد صلى الله عليه و آله خانواده او خوار گرديد، احترام


1- - در اينجا نيز مردم را از پراكندگى بيم مى دهد، مبادا دشمن باز از موقعيت استفاده كند
2- - ايجاد وحدت حقيقى و تساوى ميان افراد مسلمان و برهم زدن امتيازات پوچ كه در نظر (محمد) بود به منزله اولين سنگ كاخ سعادت مسلمانان محسوب مى شد ولى افسوس كه منفعت پرستان حفظ رياست خود را بر همه چيز مقدم داشتند و براى طبقه اشراف برترى هاى مخصوصى قائل شدند بيست و سه سال اين روش زشت ادامه داشت. در سال سى و پنج هجرى هنگامى كه على خواست همان مساوات حقيقى را كه در زمان محمد صلى الله عليه و آله بود از نو برقرار سازد و بيت المال را برهمه يكسان تقسيم كرد، سروصدا بلند شد و سرمايه داران و قدرت مداران مانند طلحه و زبير مخالف شدند. به حدى اين سيره زشت ميان مسلمانان كار عادى محسوب مى شد كه در همان جلسه مرد پارسايى مانند سهل بن حنيف به اعتراض برخاست و به على عليه السلام گفت: اين مردى كه تو او را با من به يك چشم مى نگرى و به من و او يك اندازه بهره مى دهى، تا ديشب غلام من بود!

ص: 89

آن ها از ميان رفت، حدودشان شكسته شد.

اين مصبيتى است كه خدا در قرآن از آن خبر داده و محمد صلى الله عليه و آله هم پيش از مرگش شما را مطلع ساخت.

خدا مى گويد: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ. (1) 62

پسران قيله! (2) 63 ميراث پدر را از من بگيرند و شما پيش روى من هستيد؟! صداى مرامى شنويد، دادخواهى ام را گوش مى دهيد و مرا وا مى گذاريد!؟ در صورتى كه سپاه داريد، تجهيزات داريد، خانه داريد، پسر داريد، خدا شما را برگزيده است. چقدر با عرب جنگيديد! چقدر خود را به سختى ها و مشقت ها افكنديد! چقدر با مشكلات روبرو شديد تا آسياى اسلام را به گردش انداختيد، تا آتش جنگ فرو نشست، تا جوش


1- - آل عمران: 144
2- - گفته اند «قيله» نام زنى است. او مادر نخستين انصار و قبائل اوس و خزرج بوده است. ولى متأخران گفته اند قيله به منعى اشراف و بزرگان است كه سمت هاى مهمّ را در دوران حكومت عباسيان عهده دار بوده اند

ص: 90

و خروش كفر ساكت شد، تا هرج و مرج تخفيف يافت و ريشه دين محكم گشت.

آيا پس از اين همه پيشروى، عقب نشينى كرديد؟ و پس از سختگيرى سست شديد؟ با اين همه نيرومندى از مردمى كه دين را زير پا نهاده و ايمان را بازيچه خود نموده اند ترسيديد!

بكشيد پيشروان كفر را چون آن ها ايمان ندارند! شايد باز گردند. مى بينم به تن آسايى گراييده و به خوشى خوگرفته ايد. آنچه را فهميديد انكار كرديد و آن را كه آشاميده بوديد بيرون ريختيد. اگر شما و همه مردم روى زمين كافر شوند خدا از همه بى نياز است.

من گفتنى ها را گفتم، مى دانم كه زبون شده ايد، مى دانم سستى شما را فرا گرفته است، مى دانم ايمان شما ضعيف شده، حالا فدك را رام و فرمانبردار بگيريد ولى اين ننگ هميشه به دامان شما چسبيده است تا شما را به آتش خدا بكشاند، آتشى كه دل ها را فرا مى گيرد. خدا بر آنچه مى كنيد نگران است وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَىَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ (1) 64


1- - شعراء: 227

ص: 91

خطبه فاطمه در اينجا پايان مى يابد. بعضى از دانشمندان عبارت را بيش از اين مقدار نوشته اند ولى اين اندازه در كتاب هاى دو تيره (شيعه و سنى) موجود است كه البته در پاره اى كلمات اختلاف دارند.

در تمام اين خطبه، سخنى از حق شخصى نيست. آنجا هم كه نام فدك را به زبان مى آورد، نظرش به پامال ساختن حكم قرآن است؛ حكم ارث دختر، كه ابوبكر با حديثى كه خود گوينده اش بود مى گفت: فاطمه از پدر ارث نمى برد چون پيغمبر گفته است: ما پيامبران ارث نمى گذاريم. فاطمه تمام فكرش متوجه تغييرى بود كه در احكام اسلام وارد مى شود. امروز حق مالكيت شخصى را نسبت به دختر پيغمبر لغو مى كنند، فردا بدعتى ديگر پديد مى شود و كم كم دشمنان دين كه منتظر فرصت اند سر برمى دارند.

اين بود هدف بزرگى كه فاطمه عليها السلام از نطق آتشين خود داشت و البته غير از او هيچكس نمى توانست در مجمع عمومى، در حضور خليفه و طرفداران او، كه خود را براى مقاومت هاى شديدى در برابر مخالفان حاضر كرده بودند اينگونه حقايق را آشكار سازد و به مردم بگويد كه اينها اسلام را نفهميده و دين را بازيچه خود ساخته اند و هدفى

ص: 92

جز پادشاهى ندارند.

همچنانكه روزگار به تدريج گفته هاى آن روز زهرا را ثابت كرد و وقتى نوبت خلافت به عثمان رسيد، مقدمات امپراتورى آغاز شد و اسلام را كه ابتدا آيينى بود به منظور پرورش افكار و تربيت عمومى و درس توحيد، به سلطنتى مستبدانه و جابرانه تبديل نمودند. اينجاست كه فاطمه عليها السلام مى گويد: گمان مى كنيد براى جلوگيرى از فتنه و اختلاف كلمه، با چنان سرعت و شتابى به تعيين خليفه اقدام نموديد؟! ولى اشتباه مى كنيد امروز روز اول بدبختى شماست.

همينكه زهرا عليها السلام خطبه جانگداز خود را پايان داد و مردم را از عواقب وخيم دين شكنى و حق كشى ترساند، مهاجر و انصار به اشتباه خود پى بردند، گويى در خواب گران بوده و اكنون بيدار شده اند و خود را در مقابل كار انجام شده اى مى بينند.

گريه ها شديد شد، همهمه و جنجال فضاى مسجد را پر كرد، حاضران همه از اين پيش آمد متأثر بودند، شايد در آن وقت خدمات محمد صلى الله عليه و آله را به نظر آورده و سختى هايى را كه در راه هدايت و ارشادشان متحمل شده

ص: 93

بود يادآور مى شدند.

سخنان فاطمه خاطرات تلخ دوره جاهليت را يك لحظه ديگر به ياد آن ها آورد و متوجه شدند؛ چنانكه فاطمه عليها السلام مى گويد: روزى طعمه هر صياد و مزه هر آشامنده بودند، دشمنان بر آن ها چيره شده، همچون بازى كه به شكار خود پنجه مى افكند، آن ها را صيد مى كردند، ولى محمد صلى الله عليه و آله با كوشش هاى فراوان از بدبختى و زيردستى و زبونى نجاتشان داد.

شايد نطق فاطمه آن ها را به ياد محمد صلى الله عليه و آله و سفارش هاى وى درباره دختر و پسرعموش انداخت؛ به خصوص آنجا كه ابوبكر را مخاطب ساخت و گفت: پسر ابى قحافه! تو از پدرت ارث مى برى و من از پدرم ارث نمى برم، چه افترايى!

يا آن جا كه به مسلمانان طعنه زده، گفت: شما از ترس فتنه در سقيفه جمع شده و با ابوبكر بيعت كرديد ولى به دست خود ايجاد فتنه نموديد.

تشنج جلسه، انقلاب روحى حضار، ايستادن دختر پيغمبر در مقابل مهاجر و انصار، ممكن بود به دنبال اين سخنرانى حوادث تازه اى رخ دهد. احتمال مى رفت

ص: 94

ياران پيغمبر تغيير رأى داده و بر خليفه جديد بشورند ولى ابوبكر ابداً خود را نباخت و از ميدان به در نرفت همين كه سخنان فاطمه پايان يافت رشته بيان را به دست گرفت و گفت:

دختر پيغمبر! پدرت بر مسلمانان رحمت و بر كفار عذاب بود. شوهرت او را در تمام سختى ها يارى كرد و با او مساوات و مساعدت نمود. هر مرد پاكنهادى شما را دوست مى دارد و به جز بدنهاد با شما دشمنى نمى كند. شما خانواده پيغمبريد، خانواده برگزيده و پاكيزه هستيد، شما راه خير را به ما نشان داديد.

شماييد كه ما را به سوى بهشت مى بريد.

تو اى دختر پيغمبر، تو اى بهترين زنان، در گفتار خود راستگويى، عقل و دانش تو معلوم است كسى تو را دروغگو نمى داند و مالت را از دستت نمى گيرد.

به خدا من پيروى پدرت را نمودم. من به دستور او رفتار كردم (قافله سالار به قافله دروغ نمى گويد) من خدا را شاهد مى گيرم، از پيغمبر شنيدم كه مى گفت:

ما پيغمبران طلا، نقره و خانه ميراث نمى گذاريم.

ميراث ما دانش پيمبرى و كتاب آسمانى است. هرچه از ما باقى بماند آنكه پس از ما سر رشته كار را به دست مى گيرد براى خود و به صلاحديد خود به هر

ص: 95

مصرفى كه بخواهد مى رساند.

من آنچه تحويل گرفتم به مصرف سلاح و اسب و تجهيزات مى رسانم كه مسلمانان با كفار بجنگند و سركشان را به اطاعت خود درآورند. خودم تنها به اين كار اقدام نكردم، بلكه مسلمان ها نيز چنين صلاح ديدند. اين حال من است كه مى بينى، من هرچه دارم مال تو و در اختيار تو است، نه كسى را بر تو ترجيح مى دهم، نه براى ديگرى ذخيره مى كنم. تو سيّده و سرور امت پدرت هستى! نه از حقوقت كاسته مى شود نه حقت گرفته خواهد شد. تو در آنچه من در دست دارم و مالك آن هستم، اختيار مطلق دارى، ولى آيا راضى مى شوى، من با پدرت مخالفت كنم و به حكم او رفتار نمايم؟!

***

خوب در اين گفتار دقت كنيد و مضمون آن را به خاطر بسپاريد و اين كلمات را كه پاسخ اعتراض فاطمه است، با خطبه زهرا و آن چه او در صدد تذكر آن بوده تطبيق دهيد، به خوبى معلوم مى شود ابوبكر- بر خلاف آنچه درباره او شايع است كه مرد ساده و نرم و رقيق القلب بوده- بسيار فكر دقيق و باريكى داشته و موانع را به خوبى تشخيص

ص: 96

مى داده و از نادانى و عاطفه مردم بيشترين استفاده را مى كرده است؛ چنانكه گفتيم هدف اصلى فاطمه از نطق خود، پرداختن به دو موضوع بود:

* مسأله انتخاب خليفه و اجتماع سقيفه بنى ساعده.

* منع دختر پيغمبر از ارث.

ولى ابوبكر با همين جملات مختصر به طورى اذهان را تغيير داد و دعوى فاطمه را وارونه جلوه كرد كه اگر وى اندكى بيشتر در ادعاى خود پافشارى مى كرد، حاضران با او مخالفت مى كردند. ابوبكر به مردم اينگونه نماياند كه فاطمه مى خواهد پولى را كه بنا است به مصرف جهاد با كفار برسد براى خودش بگيرد، در صورتى كه اين مال اختصاص به پيغمبر نداشته و بايستى در مصالح عامه مسلمانان صرف شود. پس برگشت ادعاى فاطمه به اين بود كه جهاد و جنگ با كفار و تنبيه سركشان تعطيل شود و بودجه اين كار به مصرف شخصى او برسد!

و نكته ديگرى را كه در سخنان خود گنجانيد، اين بود كه من در اين صلاحديد تنها به رأى خودم اكتفا نكردم بلكه مجمع همگانى نيز با اين تصميم موافقت كرد.

اين يك زيركى و تيزهوشى بود كه به خرج داد؛ زيرا

ص: 97

حضار پس از اين مقدمه نمى توانستند ادعاى او را تكذيب كنند و الّا آن ها هم جزو مخالفين با مصالح عامه مسلمانان محسوب مى شدند!

فاطمه عليها السلام براى اينكه اين اشتباه را از خاطر مردم برطرف سازد، دوباره رشته سخن را به دست گرفت و گفت:

پدرم از حكم قرآن تجاوز نكرد. شما پس از وى به او دروغ مى بنديد. مگر قرآن نمى گويد: سليمان از داود ميراث برد؟ مگر حكم ارث دختر و پسر را معين نكرده است.

ابوبكر اين اعتراض را نشنيده فرض نمود و گفت:

تو درست مى گويى، پدرت از حكم قرآن تجاوز ننمود ولى آخر اين مسلمان ها رشته خلافت را به گردن من انداختند و من به صلاحديد آن ها كار كردم. من از خودم چيزى نياورده ام آن ها گواه من هستند!

زهرا عليها السلام باز حضار را مخاطب ساخت و به آن ها گفت:

شما چرا قرآن را نفهميده و چشم و گوش بسته به اين كار زشت دست زديد؟ اگر پرده بالا رفت

ص: 98

مى فهميد چه بار سنگين و پرمسؤوليتى را به دوش گرفته ايد؟

اينجا ابن ابى الحديد پاسخ ابوبكر را به عبارتى ديگر نوشته است. او مى نويسد: ابوبكر گفت:

تو سخن گفتى و به جا گفتى، آن گاه خشمگين شده، بيهوده گويى آغاز نمودى، خدا ما و تو را بيامرزد، من اسب و نعلين پدرت را به على دادم، اما در مورد بقيه، از پدرت شنيدم كه مى گفت: ما گروه پيغمبران ارث نمى گذاريم، ميراث ما دانش و حكمت است. من به دستور پدرت رفتار نمودم. (1) 65

و باز افزود:

اين زمين ملك پيغمبر نبوده و به همه مسلمان ها تعلق دارد، مدتى در دست پيغمبر بود حالا كه او نيست خليفه وقت بايد حقوق مسلمان ها را حفظ كند. (2) 66

اگر اين جملات گفته ابوبكر است، غرضش اين بوده كه ديگ طمع حضار را به جوش آورد تا به اميد اين كه آن ها


1- - شرح نهج البلاغه، ص 79 ج 4
2- - شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 79

ص: 99

هم از اين نمد كلاهى ببرند، از مساعدت با فاطمه عليها السلام خوددارى نمايند.

و گويا به همين ملاحظه، فاطمه عليها السلام پس از پايان سخنان ابوبكر به حال اعتراض جلسه را ترك كرد و به خانه رفت؛ زيرا برفرض هم كه باز مطالبى مى گفت پاسخ هاى وارونه اى مى شنيد. تا اينجا نقشه ها به خوبى عملى شد و احتياج به ايراد نطق ديگرى از طرف خليفه نبود.

ولى باز ابن ابى الحديد، خطبه اى را از خليفه «در همان روز» نقل مى كند كه اگر گفته او باشد، معلوم مى شود خليفه پس از اين موفقيت تصميم گرفته است مخالفان خود را كاملًا مرعوب نموده و روزنه استيضاح هاى بعدى را مسدود سازد.

مى گويد: ابوبكر چون خطبه فاطمه را شنيد، عصبانى و خشمگين شد و به منبر رفته، گفت: مردم! چرا به سخن هركس گوش مى دهيد.

اگر در زمان پيغمبر اين صحبت ها در ميان بوده، هركس شنيده بگويد و هركه حضور داشته حرف بزند او (على) مانند روباهى است كه شاهدش دمش مى باشد. او مردى آشوب طلب است، مى خواهد از نو فتنه خوابيده را بيدار

ص: 100

كند. از ضعفا كمك مى خواهند از زنان يارى مى طلبند. او مانند امّ طحال (1) 67 ناپارسايى را از هرچيز بيشتر دوست مى دارد. من اگر مى خواستم بگويم مى گفتم و اگر مى گفتم اسرار را فاش مى كردم ولى تا وقتى كه با من كارى ندارند ساكتم. (2) 68 ابن ابى الحديد مى افزايد: من وقتى اين كلمات را از نقيب خود جعفربن يحيى بصرى شنيدم، گفتم: ابوبكر به كه گوشه مى زند؟

گفت- گوشه نمى زند پوست كنده مى گويد!

- اگر اينطور واضح بود نمى پرسيدم!

- به على بن ابى طالب!

- روى همه اين پرخاش ها به على است!؟

- بله پسرجان پادشاهى است!

- انصار چه گفتند!؟

- اسم على را بردند، ابوبكر ترسيد شورش به پا شود.

آن ها را منع كرد. (3) 69 باز ابن ابى الحديد در جاى ديگر كتاب (4) 70 آورده است:


1- - زنى است كه در جاهليت به زناكارى معروف بوده
2- - شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 80
3- - شرح نهج البلاغه، ج 4
4- - شرح نهج البلاغه ج 4 ص 79

ص: 101

از على بن فارقى مدرس مدرسه غربى بغداد پرسيدم:

ابوبكر فاطمه را راستگو مى دانست!؟

- بله!

- چرا فدك را به او نداد؟

- اگر فدك را به او مى داد، فردا گريبانش را گرفته خلافت را براى شوهرش مطالبه مى كرد. ابوبكر هم چون راستگويى او را تصديق كرده بود، ناچار مى شد بپذيرد و دست از خلافت بكشد.

ص: 102

در بستر بيمارى

پس از اينكه فاطمه عليها السلام از مذاكرات خود در مجمع همگانى نتيجه نگرفت، جلسه همگانى را به حالت تعرّض ترك كرد و به خانه رفت.

بعضى نوشته اند، از شدّت تأثرى كه به او دست داده بود، به شوهرش گفت:

پسر ابوطالب! چه شده است كه مانند كودكِ در شكم مادر، خود را پنهان ساخته و همچون متهم در خانه نشسته اى؟!

بازهاى شكارى را سرشكستى ولى مرغ بى پر و بالى تو را شكست داد! (1) 71

ر ابى قحافه ملكى را كه پدرم به من داده، از كفم بيرون مى آورد و آشكارا با من دشمنى كرد و دانستم كه در كينه توزى با من سخت استوار است. طورى صحبت كرد، كه مهاجر و انصار از من يارى نكرده چشم فرو بستند. نه جلوگيرى هست نه بلاگردانى، خشمگين بيرون رفتم و


1- دكتر سيد جعفر شهيدى، فاطمه سلام الله عليها دختر محمد صلى الله عليه و آله - زندگانى تأثر برانگيز سيده زنان، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1.

ص: 103

شكست خورده برگشتم ...

من از گفتن خوددارى نكردم و بيهوده نگفتم، ولى چه كنم كه قدرت و توانايى ندارم. كاش پيش از اين حادثه مرده بودم! در هرحال خدا عذرخواه من نزد تو است.

واى بر من، پشتيبانم مرد و بازويم خرد شد. به پدرم شكايت مى كنم به خدا تظلّم مى نمايم.

على عليه السلام دلدارى اش داد و به او گفت: در اين كناره گيرى مصلحتى است، من از دين رو نگردانده ام و كارى را كه از دستم برآيد ترك ننموده ام. واى بر تو نيست، بر طعنه زننده هاى تو است. آنچه در آخرت براى تو آماده شده بهتر است از آن چه از تو گرفته اند. كار را به خدا واگذار فاطمه! خدا براى من بس است، ديگر حرف نمى زنم.

***

عبارات بالا ترجمه گفتارى است كه از زبان فاطمه، هنگامِ ورودش به خانه نقل نموده اند ولى ما به دلايلى نمى توانيم اين مطلب را بپذيريم و معتقديم كه يا اين سخنان ابداً در ميان نبوده و يا گفته دختر پيغمبر در لباس عبارت نويسنده (هركس بوده) درآمده است.

آنچه ما را در پذيرفتن اين داستان دچار ترديد مى سازد

ص: 104

عبارت است از:

1- اينكه در چند جا فاطمه على را سرزنش نموده است به خصوص آنجا كه مى گويد: «چه شده است، مانند كودكى كه در شكم مادر نهفته، خود را پنهان ساخته و همچون متهم در خانه نشسته اى» صريحاً به وى اعتراض مى كند.

در صورتى كه فاطمه عليها السلام آن وقت كه پدرش زنده بود، به شوهرش ايرادى نگرفت و چيزى از او نمى خواست تا خودش مى آورد. (1) 72 اكنون كه على امام وقت و جانشين محمد صلى الله عليه و آله است، چگونه ممكن است دختر پيغمبر به اين سختى به او اعتراض كرده و به اين تندى با وى سخن بگويد، اگرچه بعد هم از او عذرخواهى كند!؟

2- آنجا كه مى گويد: «من از گفتن خوددارى نكردم و بيهوده نگفتم» على عليه السلام را متهم مى كند كه از مطالبه حق خوددارى كرده، تصريح مى نمايد كه على عليه السلام مسامحه كرده و بعد على عليه السلام در پاسخ او مى گويد: من از دين رو نگردانده ام و كارى را كه از دستم بر مى آيد ترك ننموده ام، مگر فاطمه از على بيگانه بود؟ مگر او از وصيت هاى پيغمبر خبر نداشت؟ مگر نمى دانست على عليه السلام براى حفظ دين


1- - همين كتاب، ص 50

ص: 105

مقدس اسلام و جلوگيرى از اختلاف كلمه، از مطالبه حق خود ساكت شده است؟ با دانستن اين مطالب، چگونه ممكن است بر او اعتراض كند.

3- چنانكه پيشتر نوشتيم، منظور اصلى فاطمه عليها السلام از اين سخنرانى، رفع توهّمى بود كه شايد از دوره سياه جاهليت مانده و دختران را از ارث محروم مى نمودند. وى خواست مردم را از اشتباه بيرون آورد و به آن ها بفهماند، حكم خدا تغيير نكرده و پيغمبر بر خلاف قرآن دستور نداده ولى ابوبكر به دلخواه خود از زبان او نقل مى كند كه: پيامبران ارث نمى گذارند.

او هيچوقت چشم طمع به درآمد فدك نداشت و اصلًا نمى توان پذيرفت كه دختر پيغمبر در مجمع عمومى مسلمانان از گرسنگى خود و بچه هايش شكايت كند و فدك را براى نان و خورش فرزندانش بطلبد.

خانواده اى كه مردم را در بينوايى به خدا پشت گرمى داده و روزى ده جهانيان را خدا مى داند، چگونه ممكن است در اين پيش آمد، فقط به خاطر ارتزاق روزانه متأسف شده و آنچنان سخن بگويد!

4- سبك عبارت اينجا با سبك خطبه هاى فاطمه عليها السلام در

ص: 106

مسجد بسيار تفاوت دارد.

با اينكه در آنجا قصد سخنرانى داشته و به خصوص سخنرانِ بليغ سعى دارد عبارات و تشبيهات و استعارات مناسب را به كار ببرد، معهذا آنقدر كه در اين چند سطر تصنع به كار رفته در خطبه، مشاهده نمى شود.

هنگامى كه فاطمه عليها السلام از مسجد به خانه آمد، دل آزرده بود و برفرض كه مى خواست با شوهرش حرفى بزند غرضش درد دل كردن بوده، نه خطابه خواندن و با سجع و قافيه صحبت كردن.

مرتبه و جلال و دانش و كمال فاطمه فوق آن بوده است كه براى عبارتى فكر كند تا جمله متناسب و بليغ بگويد ولى زمان هم بايد اقتضا داشته باشد. آيا فاطمه عليها السلام مى خواسته است قوت منطق و قدرت سخنرانى خود را بر شوهرش معلوم كند؟ كه تا در جملات كوتاه درد دل آميزى اين اندازه تشبيه و استعاره به كار برده و بگويد: «افترست الذئاب و افترشت التراب» و يا بگويد «يَا ابن أَبِي طالب عليك السلام، اشتملت شملة الجنين، و قعدت حجرة الظنين»، يا رعايت قافيه را تا آخرين حد نموده و بگويد:

«نقضت قادمة الأجدل، فخانك ريش الأعزل» و يا خطاب

ص: 107

به على بگويد: «أضرعت خدّك يوم أضعت حدّك». (1) 73

به دلايل فوق و به خصوص به دليل 1 و 3، انتساب اين مقاله و سخنرانى به فاطمه عليها السلام مشكوك مى شود و خدا داناست كه اين گفته ها از دختر پيغمبر باشد يا نه. مسلماً در آن روز زهرا عليها السلام بى حد متأثر بوده است. اين حوادث و مصيبت هاى پى در پى روح زهرا را افسرده ساخته و كم كم در جسمش نيز تأثير نمود و بلكه به گفته دانشمندان و مورخان شيعى و شايد از گفته ابن قتيبه و ابن عبد ربه نيز بتوان پى برد، روزى كه نماينده ابوبكر به در خانه اش آمده، آسيب هاى بدنى نيز به او وارد شده است.

طبرى مى نويسد: سبب مرگ فاطمه عليها السلام بنا به گفته ابوبصير از امام ششم عليه السلام، آسيب ته شمشيرى بوده است كه از قنفذ غلام عمر ديده و بر اثر آن كودكى هم كه در شكم داشت سقط شد. (2) 74 دردناك تر و مؤثرتر از تمام اين مصيبت ها مرگ محمد صلى الله عليه و آله بود كه بالأخره دخترش را بسترى كرد.

در روزهايى كه در بستر خوابيده بود، دسته اى از


1- - بحارالأنوار، ج 29، ص 234
2- - محدث قمى رحمه الله، بيت الأحزان، ص 82

ص: 108

زنان مهاجر و انصار براى احوال پرسى به بالينش رفتند و پرسيدند: حال دختر پيغمبر چگونه است؟ فاطمه در پاسخ گفت:

مى بينم دنياى شما را دوست نمى دارم و از زندگانى به تنگ آمده ام. از مردان شما بيزارم، آن ها را آزمايش كردم. درونشان را ديدم و دانستم كه به درد نمى خورند، از اين رو دورشان انداختم.

چه زشت است شمشيرى كه دندانه شده و نيزه اى كه سست گشته و انديشه اى كه تيره گرديده باشد!

نفس بد انديش آن ها چه چيز زشتى جلوى پايشان نهاد، خشم خدا بر آنان هموار شد و در عذاب هميشگى جاى گرفتند.

من چنبره فدك را به گردنشان انداختم و ننگ غصب خلافت را بر آن ها بار نمودم، نابود و زشت باد ستمكاران!

واى بر آن ها، خلافت را از مركز ثابت خود، از پايگاه نبوت، از فرودگاه جبرئيل به كدام نقطه بردند؟

چه زيان آشكارى!

آن ها از على چه كينه اى در دل داشتند؟ به خدا پرخاش جويى شان از ضرب شمشيرى بود كه وى

ص: 109

در راه خدا مى زد و از حمله هاى گرانى بود كه در راه رضاى خدا مى نمود.

به خدا اگر على را در كارى كه محمد صلى الله عليه و آله سر رشته آن را به دستش داده بود، آزاد مى گذاشتند، چنان آرام و بى حركت سيرشان مى داد، كه نه سوار زحمت كوفتگى و خستگى ببيند و نه مركب آزار مهار را احساس كند.

اگر زمام خلافت را به على مى دادند، آن ها را در آبشخورى صاف و پهناور و سرشارى فرود مى آورد، تا سيراب شده و از سوز تشنگى و زحمت گرسنگى برهند.

اگر على رشته كار را به دست گرفته بود، درهاى بركت از آسمان و زمين به رويشان گشوده مى شد ولى سرپيچى كردند و نگذاشتند و چه زود خدا به كيفر كار زشتشان خواهد رسانيد.

حالا گوش بده، چند كه زنده باشى روزگار به تو شگفتى ها خواهد نماياند و حوادث تو را به تعجب خواهد آورد.

به كدام نوشته تكيه كردند!؟ و به كدام ريسمان محكم چنگ زدند كه مهتر را گذاشته كهتر را گرفتند و سر را نهاده به دم چسبيدند؟!

ص: 110

اى دماغ آن ها به خاك بمالد، كه مى پندارند كار نيك مى كنند، آن ها مفسده جو هستند و خود نمى دانند. واى بر آن ها، آيا كسى كه مردم را به شاهراه هدايت مى خواند شايسته رهبرى است يا آنكه راه نمى داند!؟

قسم به جان زهرا، آن حيوانى كه به كمند انداختيد آبستن شد، اندكى درنگ كنيد تا شيرده شود، سپس از پستان آن، خون تازه و مرگ كشنده بدوشيد و ظرف هاى خود را پر سازيد.

آن وقت است كه پيروان باطل زيان مى بينند و آيندگان از عاقبت كار گذشتگان آگاه مى شوند.

ما را از دنياى خود دور سازيد ولى خود براى آماج گشتن بلا آماده شويد.

مژده باد شما را!

به شمشير برنده و فقر عمومى و خود مختارى ستمكاران، كه منافع شما را پامال مى سازند و مردانتان را از دم شمشير مى گذرانند.

چه بدبختى گريبان گيرتان شد؟ ما مى خواهيم به راه راستتان بداريم ولى شما سرپيچى مى كنيد.

ص: 111

مى گويند زنان مهاجر و انصار آن چه از دختر پيغمبر شنيده بودند به شوهران خود گفتند و آن ها براى عذرخواهى به نزد وى رفته گفتند: اگر شوهرت پيش از آنكه كار ابوبكر در سقيفه محكم شود با ما وارد مذاكره مى شد، به جز او با كسى بيعت نمى كرديم ولى فاطمه عليها السلام چون مى دانست دروغ مى گويند، گفت پس از اين خطاى بزرگ، ديگر عذر شما پذيرفته نيست. (1) 75 از جمله كسانى كه هنگام بيمارى فاطمه براى دلجويى وعذرخواهى نزد او رفتند، عمر و ابوبكر بودند. اين دو نفر پس از گرفتن اجازه وارد شدند، ابتدا ابوبكر گفت:

تو در باره من چگونه مى انديشى؟ آيا من با اينكه تو را مى شناسم و قدر تو را مى دانم، حقّت را از تو مى گيرم؟ و ارثى كه از پيغمبر مى برى به تو نمى دهم؟

من از پدرت شنيدم مى گفت: ما پيمبران ارث نمى گذاريم هرچه گذاشتيم صدقه است.

فاطمه عليها السلام گفت:

اگر سخنى از پدرم بگويم كه خودتان آن را مى دانيد به


1- - احتجاج طبرسى، نقل از بيت الأحزان، ص 75

ص: 112

آن رفتار خواهيد كرد؟

- بله

- شما را به خدا آيا از پيغمبر نشنيديد، خوشنودى فاطمه خشنودى من است و خشم او خشم من، هركه دخترم فاطمه را دوست بدارد مرا دوست داشته و هركه او را خشنود نمايد، مرا خشنود نموده و هركه آزرده اش سازد، مرا آزرده است؟

- بله! ما اين سخن را از پيغمبر شنيده ايم.

- من خدا و ملائكه را گواه مى گيرم كه شما مرا خشمگين نموده، خشنودم نكرديد. من اگر پيغمبر را ببينم از شما شكايت خواهم كرد.

ابوبكر- فاطمه! من تو را خشمگين ساختم؟ من به خدا پناه مى برم «ابوبكر با گريه خارج شد».

فاطمه- من پس از هر نماز تو را نفرين مى كنم! (1) 76 پس از اينكه ابوبكر با حالت گريه از خانه فاطمه عليها السلام بيرون آمد، به آنهايى كه دورش جمع شده بودند، گفت:


1- - اعلام النساء، ج 3، ص 1215؛ الامامة والسياسه، ص 23

ص: 113

هركس شب ها با خاطر آسوده به خانه برود و با خيال راحت در آغوش خانواده خود قرار گيرد و شما مرا به اين حال گذاشته ايد، من هرگز به بيعت شما احتياج ندارم، استعفاى مرا بپذيريد!

مردم گفتند: خليفه! تو از همه داناترى، اگر بخواهى اين گونه كار كنى، دين پايمال و حكومت دچار ضعف مى شود. با اين سستى كه تو نشان مى دهى، كشور را به هرج و مرج خواهى انداخت. (1) 77 ابوبكر: به خدا اگر به خاطر جلوگيرى از هرج و مرج و گسستن ريسمان دين نبود، پس از آنچه از فاطمه شنيدم حاضر نبودم، يك شب بر مردم حكومت كنم. (2) 78 گويا خليفه از اين پيش آمد بسيار متأثر شده و از اينكه فاطمه دختر پيغمبر هم از وى خوشنود نبود، آزرده خاطر گرديده است، به حدّى كه حاضر شده، دست از خلافت بكشد ولى دلسوزى براى مردم و دين جلوگيرش شد و مردم نيز راضى نمى شدند ابوبكر استعفا دهد.


1- - اين گفته مردمى است كه به فاطمه و على پيام دادند، اگر زودتر ما را آگاه مى ساختى با ابوبكر بيعت نمى كرديم!
2- - الامامة والسياسه، ص 10

ص: 114

ليكن ما از كتاب ابن قتيبه دينورى در ذيل همين مذاكرات، داستان عجيبى را مى خوانيم، كه معلوم مى شود به عكس جنبه سياسى خلافت ابوبكر، بسيار قوى تر از جنبه دينى آن بوده است.

ص: 115

ملاقات سياسى

چنانكه پيشتر نوشتيم، ابوبكر با مخالفت سخت على بن ابى طالب و عباس و بنى هاشم مواجه شده بود. در اين وقت مغيرةبن شعبه، سياستمدار معروف عصر، با او ملاقات كرد و گفت: صلاح در اين است كه عباس را ببينى و بهره اى از خلافت به او بدهى، به اين شرط كه بعداً هم دست فرزندانش باشد، اگر عباس با شما همكارى كند بر على و بنى هاشم چيره خواهى شد.

ابوبكر اين نظريه را پسنديد و به اتفاق عمر و ابوعبيده جرّاح به خانه عباس رفتند، ابتدا ابوبكر شروع به صحبت كرد و گفت:

خدا محمد صلى الله عليه و آله را به پيامبرى فرستاد و او را بر مؤمنان حكومت داد. برما هم منت گذاشت كه وى ميان ما اقامت كرد. محمد صلى الله عليه و آله از جهان رفت و كار مردم را به خودشان واگذاشت تا يك دل و يك زبان يك نفر را براى حفظ

ص: 116

مصلحت انتخاب كنند.

مردم هم مرا به سلطنت گزيدند. سر رشته كار را به دستم دادند، من بحمداللَّه از كسى نمى ترسم. در كار خودم هم درمانده نيستم. خدا مرا كمك خواهد كرد. من هم به خدا توكّل كرده ام.

ولى پى در پى چيزهايى مى شنوم، بعضى شما را سپر خود كرده و از كارى كه همه مسلمانان در آن شريك بوده اند، انتقاد مى كنند. شما خودتان را وجه مصالحه قرار ندهيد؛ يا با مردم ديگر همكارى كرده و بيعت مرا بپذيريد يا سعى كنيد مردم را از بيعت من برگردانيد.

(اى عباس)، ما اينجا آمديم كه براى تو سهمى در خلافت قائل شويم، بعد از تو هم دست فرزندانت باشد ...

آخر ما مى دانيم تو عموى پيغمبرى (ما مانند مردم ديگر نيستيم) كه تو و همكارانت را مى شناختند ولى ديگرى را انتخاب كردند.

آخر پسران عبدالمطّلب كمى مهلت بدهيد (1) 79 پيغمبر همانطور كه مال شماست، مال ما هم هست.


1- - عَلى رسلكم بني عبدالمطلب ..

ص: 117

عمر: آرى، واللَّه به ما بهتر مى چسبد! (1) 80 ما كه اينجا آمده ايم احتياجى به شما نداريم ولى نمى خواهيم با ما مخالف باشيد، حالا كه مردم كارى كرده اند، اگر شما مخالفت كنيد كار هم به شما و هم به آن ها مشكل مى شود.

درست فكر كنيد بعد جواب بدهيد و اگر خيلى ميل داشتيد بپذيريد. (2) 81 عباس: راست مى گويى خدا محمد صلى الله عليه و آله را به پيغمبرى فرستاد و او را بر مسلمانان حاكم ساخت. به ما هم منت گذاشت كه پيغمبر تا زنده بود در ميان ما اقامت كرد. وقتى پيغمبر از دنيا رفت، مردم را به حال خودشان گذاشت كه با چشم باز، يك دل و يك زبان يك نفر را انتخاب كنند و مرد حق را خليفه سازند.

نه اينكه به ميل و هوس خود كارى انجام دهند.

حالا ابوبكر! اگر تو نظر به نزديكى پيغمبر، خليفه شده اى! حق ما را گرفته اى. اگر به صلاحديد مؤمنان حكومت يافته اى ما در دادن رأى بر همه مقدميم و نمى پذيريم و آنگاه بر فرض هم كه با نظر مؤمنان به اين


1- - اي واللَّه و اخرى
2- - فانظروا لأنفسكم ولعاً مِنْكُم

ص: 118

مقام رسيده باشى مخالفت ما چه عيبى دارد (1) 82 اما آن چيزى را كه ميل دارى به ما بدهى، اگر حق تو است، ما نمى خواهيم، اگر مال مردم است، حق ندارى بى اجازه مردم تصرف كنى.

اگر مال ماست حاضر نيستيم نصف حقمان را بگيريم و نصفش را ببخشيم. (2) 83 گفتى پيغمبر همانطور كه مال شماست مال ما هم هست.

نه؛ پيغمبر درختى بود كه ما شاخه آن درختيم و شما همسايه اش.

زمامداران از اين ملاقات هم نتوانستند نتيجه مطلوبى بگيرند و عباس حاضر نشد با ابوبكر و يارانش همكارى كند. از طرفى دختر پيغمبر هم؛ چنانكه نوشتيم روى خوش به آن ها نشان نداد. اگر نقشه اى را كه اين دو كشيده بودند درست اجرا شده بود و مى توانستند دختر پيغمبر را راضى كنند، موقعيتشان خيلى تفاوت مى كرد ولى فاطمه عليها السلام تنها ابوبكر و عمر را در آن مجلس مأيوس نكرد، بلكه تا پايان زندگانى اين بى اعتنايى را درباره آن ها ادامه داد و نتوانستند رضايت دختر پيغمبر را جلب كنند. بسيارى


1- - و ان كان هذا الأمر انّما يجب لك بالمؤمنين فما وجب ان كنّا كارهين
2- - الامامة والسياسه، صص 15 و 16

ص: 119

از دانشمندان سنى؛ مانند بخارى (1) 84 و ابن كثير (2) 85 و زرقانى (3) 86 و ابن قتيبه (4) 87 و ابن سعد (5) 88 و ابن ابى الحديد معتزلى (6) 89 و سهمودى (7) 90 مى نويسند: تا فاطمه زنده بود، با ابوبكر سخن نگفت. اين مسأله نظر به ارتباط خاصى كه با موفقيت ابوبكر دارد، از نظر هيچكدام از دانشمندان و مورخان دو تيره دور نمانده و هريك در باره آن قلمفرسايى كرده اند.


1- - صحيح، ج 5، ص 139
2- - البداية والنهايه، ج 5، ص 249
3- - شرح المواهب، ج 7، ص 8
4- - الامامة والسياسه، ص 23
5- - طبقات الكبرى، ص 18، ج 8، «در اين كتاب نوشته است فاطمه خشمگين شد»
6- - شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 81
7- - وفاء الوفا، ص 157

ص: 120

در آغوش مرگ

فاطمه روزهاى آخر زندگانى را طى مى كرد. او در اين اوقات چنانكه خودش گفته، كوچك ترين توجهى به جهان و جهانيان نداشت و گاهى به حدى به ملاقات خدا اشتياق پيدا مى كرد كه مرگش را از خدا مى خواست، بسيار شگفت است! چقدر فاطمه از زندگانى در ميان چنان مردمى خسته شده بود كه در عنفوان جوانى مرگ را بر حيات ترجيح مى داد.

در روزهاى آخر با خدا راز و نيازهايى داشت:

اى خداى زنده، اى خدايى كه آغاز و پايان ندارى، به آمرزش تو پناهنده مى شوم. پناهم ده.

خدايا! مرا از آتش دوزخ دور ساز و در بهشت جايگزينم كن.

خدايا! مرا به پدرم برسان.

على مى گفت: خدا تو را شفا مى دهد و زنده مى مانى.

ولى او ديگر به زندگى اميدى نداشت و در مقابل

ص: 121

دلدارى هاى شوهر، مى گفت: چه زود به ديدار خدا خواهم رسيد.

همين كه عباس عموى پيغمبر فهميد، بيمارى فاطمه عليها السلام شدت يافته، براى عيادت به در خانه اش رفت ولى موفق به ملاقات نشد؛ زيرا گفتند مرض فاطمه خيلى سخت شده، عباس برگشت و به على عليه السلام پيام داد: من از مرض دختر پيغمبر خيلى اندوهگينم. گمان مى كنم او نخستين كسى باشد كه از طايفه ما، به محمد صلى الله عليه و آله مى پيوندد. پيغمبر زهرا را از همه كس بيشتر دوست داشت. اگر روزى حادثه ناگوارى براى او پيش آمد، مرا مطّلع كن تا مهاجر و انصار را خبر دهم، حاضر شوند و اجر خود را ببرند.

على عليه السلام پاسخ داد: ما مهربانى عموى بزرگوار را فراموش نمى كنيم و نظريه او را تقديس مى نماييم ولى فاطمه مظلوم بود، ارثش را گرفتند و حقش را غصب كردند و وصيت پيغمبر را درباره او رعايت ننمودند.

او نيز به من سفارش كرد، مرگش را پنهان كنم از اين رو از موافقت با درخواست تو معذورم.

ص: 122

وصيت نامه

وصيت نامه فاطمه عليها السلام به عبارت هاى مختلفى كوتاه و طولانى نقل شده ولى آنچه مسلم است اينكه: از جمله سفارش هاى دختر پيغمبر اين بوده است كه جنازه او شب دفن شود.

بخارى درصحيح ضمن روايتى ازعايشه نقل مى كندكه:

على جنازه فاطمه را شب به خاك سپرد و بر او نماز گزارد و به ابوبكر اجازه حضور نداد. (1) 91 اين وصيت نامه نيز در كتب معتبر شيعه از دختر پيغمبر نقل شده است:

«پس از نام خدا» فاطمه دختر محمد صلى الله عليه و آله گواهى مى دهد:

«خدايى جز خداوند يگانه نيست و محمد بنده و فرستاده او است. فاطمه گواهى مى دهد: بهشت و دوزخ راست است و بى هيچ گمانى قيامت خواهد آمد


1- - البداية والنهايه، ج 5، ص 285

ص: 123

و خدا مردگان را از گور خواهد برانگيخت. على! من فاطمه دختر محمدم، خدا مرا به تو تزويج كرد، تا در دنيا و آخرت از آنِ تو باشم، تو از هركس به من نزديك ترى. مرا شب غسل بده و كفن كن و شب به خاكم بسپار. هيچ كس نبايد از اين موضوع باخبر شود. تو را به خدا مى سپارم و به فرزندانم تا روز رستاخيز سلام مى رسانم.»

وصيت نامه هايى طولانى تر از اين نيز نوشته اند. شيخ كلينى رحمه الله كه از بزرگان علماى شيعى است مى گويد:

فاطمه عليها السلام هنگام مرگ وصيت كرد: هفت قطعه زمين ملك او كه «دلال» و «مبيب» و «حسنا» و «برقه» و «صافيه» و «عواف» و «مشربه امّ ابراهيم» نام داشت در تصرف على عليه السلام و پس از او در تصرف حسن عليه السلام و پس از او در تصرف حسين عليه السلام باشد و پس از او با ارشد اولادش. او خدا و مقداد و زبير را شاهد گرفت و على بن ابى طالب عليه السلام نيز وصيت نامه را نوشت.

اين هفت قطعه زمين را مردى يهودى، مخيريق نام، به پيغمبر صلى الله عليه و آله بخشيد و خودش در جنگ احد كشته شد ولى پس از مرگ پيغمبر، ابوبكر به عنوان اينكه من از محمد صلى الله عليه و آله

ص: 124

شنيده ام ما پيغمبران ارث نمى گذاريم، اين اراضى و ساختمان هاى آن را تصرف كرده، جزو بيت المال نمود و به فاطمه عليها السلام و زن هاى پيغمبر بهره اى نداد و چون فاطمه عليها السلام خود را مالك آن ها مى دانست از اين رو سهم ملكى خود را به على عليه السلام و به اولادش واگذار كرد.

فاطمه عليها السلام شايد مقارن ظهر از دنيا رفت ولى طبق وصيت نامه اش، غسل او تا شب به تأخير افتاد. على عليه السلام در دل شب با چشم گريان و دل پردرد با كمك چند نفر از خويشان و ياران وفادارش بدن دختر پيغمبر را در خاك تيره پنهان نمود. در آن حال محمد صلى الله عليه و آله را مخاطب ساخت و به وى گفت: پيغمبر گرامى! سلام من بر تو باد. اى محمد صلى الله عليه و آله! اى فرستاده خدا! از طرف دخترت زهرا كه به زيارتت مى آيد، از دخترت كه در خاك تيره، در بقعه تو (1) 92 مى آرمد، از فاطمه كه خدا او را خيلى زود به تو ملحق ساخت، به حضرتت درود مى فرستم.

صبرم در مصيبت فاطمه بسيار كم است و فاجعه سيده


1- - به جاى اين لفظ كلمه «ببقيعك» نيز نقل شده كه اگر درست باشد مقصود گورستان بقيع است و شايد هم اصل كلمه «معك» بوده و در موقع استنساخ اشتباه شده است

ص: 125

زنان نيروى شكيب را از على گرفته.

چه كنم، ناچارم به پيروى از سيره نيكوى تو در اين مصيبت شكيبايى را پيشه خود سازم. چه مصيبت از اين بزرگ تر! پيكر تو در آغوش من جان داد، من تو را در گور خواباندم، من صبر مى كنم تا خدا چنانكه فرموده بهترين پاداش را به من دهد. إِنَّا للَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ

امانت برگشت، گرو گرفته شد، زهرا از دستم رفت.

چه قدر زندگانى بعد از دختر پيغمبر سخت و ناگوار است! و چه اندازه گيتى در نظرم پست و زشت مى نمايد.

اندوهم بى پايان و خوابم اندك است. اين غصه تا هنگامى كه خدا مرا به تو برساند، از دلم بيرون نخواهد آمد.

چه زود دست قدرت كردگار ميان ما جدايى انداخت، من به خدا درد دل مى كنم.

اى پيغمبر محبوب! از دخترت بپرس تا از جفايى كه امتت به او و به من كرده اند به تو خبر دهد. چه غصه ها كه در دل زهرا پنهان بود و نمى توانست اظهار كند ولى حالا كه به تو پيوسته، حالا كه به خدا ملحق شده، دردهاى پنهان را خواهد گفت. مى بينم در اين هنگام شكيبايى

ص: 126

پسنديده تر است.

اگرملاحظه ازكسانى كه بر ما دست يافتند، در ميان نبود، براى هميشه در كنار قبر تو جا گرفته و بر اين مصيبت بزرگ چون زن بچه مرده مى گريستم. خدا بيناست، پيكر دخترت پنهانى به خاك مى رود ولى حقش را به زور گرفته و آشكار از ارث پدر محرومش مى سازند، با اينكه فاطمه يگانه فرزند تو است و ديرى نيست كه تو از اين جهان رفته اى. (1) 93 همچنانكه در تاريخ تولد و سال زناشويى و مدّت عمر دختر پيغمبر اختلاف است، روز مرگ وى نيز نزد همه يكى نيست. در چند صفحه پيش نوشتيم، بعضى مى گويند تا ششماه پس از مرگ پدر زنده بود.

طبق نوشته كلينى، هفتاد و پنج روز پس از پدرش زنده بود (2) 94 ودر صورتى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله دربيست و هشتم ماه صفر رحلت نموده باشد، بايدگفت در دوازدهم تا چهاردهم ماه جمادى الأول سال يازدهم هجرى بدرود زندگانى گفته است.


1- - اصول كافى، صص 185 و 186
2- - اصول كافى، ج 1، ص 458

ص: 127

ابن شهر آشوب معتقد است، در سيزدهم ربيع الآخر سال يازدهم هجرى وفات يافته (1) 95 به هرحال زندگانى او را بعد از پدر از چهل روز تا شش ماه نوشته اند.

آينده؟

پيشتر نوشتيم كه سال ولادت دختر پيغمبر را با اين همه گفتارهاى متناقض، كه از دانشمندان و مورخان شيعه و سنى نقل شده، نمى توان به طور تحقيق و دقيق معلوم كرد، از اين رو نمى دانيم، دختر پيغمبر چندساله از دنيا رفته است.

عمر او را هنگام وفات از هيجده سال تا سى و پنج سال نوشته اند.

ولى بين تمام اين گفته ها دو عقيده بيشتر از ساير عقايد طرفدار دارد.

* وى در سال بناى خانه كعبه (پنج سال قبل از بعثت پدرش) به دنيا آمده، در آنوقت محمد صلى الله عليه و آله سى و پنج ساله بود. بنابراين، سن او هنگام مرگ بيست و هشت سال و چند ماه بوده است.

طرفداران اين عقيده فقط مورخان سنى هستند و عقيده


1- - بحار الأنوار، ج 3، ص 9

ص: 128

ديگر مخصوص مورخان و دانشمندان شيعى (به استثناى معدودى از آن ها) است كه مى گويند: وى پنج سال پس از بعثت محمد صلى الله عليه و آله به دنيا آمده و طبق اين گفته، هنگام وفات هيجده ساله بوده است.

گفتيم سرچشمه اين عقيده روايت كلينى رحمه الله است. يك حديثى هم مرحوم مجلسى از منصور ديلمى نقل مى كند كه:

روزى عبداللَّه محض (پسر حسن مثنى و پدر محمد نفس زكيه) در مجلس هشام بن عبدالملك بود كه سخن از سن فاطمه عليها السلام به ميان آمد، (محمدبن سائب) كلبى نسب دان معروف هم در آن جلسه حضور داشت.

هشام از عبداللَّه پرسيد:

فاطمه وقتى از دنيا رفت چند سال داشت:

- سى سال

- كلبى! تو چه مى گويى؟

- خير، سى و پنج ساله بود.

- عبداللَّه كلبى چه مى گويد؟

- حال مادرم را از من بپرس، بهتر مى دانم و از كلبى احوال مادرش را بپرس، بهتر مى داند. حالا با اين اختلاف

ص: 129

عقيده، دادنِ رأى قطعى ممكن نيست. و اين مسأله براى شيعه و تمام مسلمين بسيار مايه تأسف است كه سال ولادت و مرگ يگانه دختر پيغمبرشان را درست نمى دانند، در صورتى كه ملل ديگر به جزئى ترين چيزى كه با شخصيت هاى بزرگ آن ها بستگى داشته باشد، بسيار اهميت مى دهند.

سال ولادت و مرگ به جاى خود. آن چه بيشتر موجب تأثر است، اينكه قبر دختر پيغمبر نيز معلوم نيست كجا است.

گروهى از دانشمندان مى گويند در خانه خودش و يا در بقعه پدرش دفن شده. ابن شهر آشوب صاحب كتاب مناقب پيرو اين عقيده است.

پيدايش اين باور از حديثى است كه از پيغمبر صلى الله عليه و آله رسيده است به اين مضمون: ميان گور و منبر من باغى است از باغ هاى بهشت (1) 96 و بنا به نقل بخارى فرموده است ميان خانه و منبر من باغى است از باغ هاى بهشت.

مرحوم مجلسى مى گويد: قبرش در گورستان بقيع است. سيد مرتضى رحمه الله نيز همين عقيده را دارد ولى از روى


1- - من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 572، «مَا بَيْنَ قَبْرِي وَ مِنْبَرِي رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ»

ص: 130

قرائن گمان مى كنيم در خانه دفن شده باشد؛ زيرا با تأكيدى كه دختر پيغمبر در پنهان داشتن دفن خود داشت و به اين منظور به على عليه السلام وصيت كرد، جنازه او را شب دفن كند احتمال كلى مى رود على عليه السلام براى اينكه كسى از چگونگى آگاه نشود و جسد دختر پيغمبر از آسيب احتمالى بامداد مرگ محفوظ بماند، وى را در خانه به خاك سپرده باشد چون اگر مى خواست او را به بقيع ببرد، هنگام پيمودن مسافت ميان خانه و گورستان بقيع ممكن بود كسانى كه على عليه السلام و فاطمه عليها السلام نمى خواستند از واقعه مطلع شوند، آن ها را ببينند و اگر اميرالمؤمنين عليه السلام هم صورت گورهاى متعددى در بقيع درست كرده، فقط براى گم كردن نشانى بوده است، در هرحال خدا دانا است.

بامداد مرگ هنگامى كه خليفه و همكارانش فهميدند كه على شبانه دختر پيغمبر را به خاك سپرده، با عصبانيتِ زياد او را ملاقات نموده و به وى گفتند: تو هيچوقت دست از مخالفت با ما برنمى دارى. چرا نگذاشتى صبح شود و ما هم بر جنازه دختر پيغمبر نماز بخوانيم؟ على عليه السلام براى آن ها قسم خورد كه فاطمه وصيت كرده بود او را شب دفن كنم، آن ها هم گفته او را پذيرفتند.

ص: 131

اين مقدار نوشته مورخين سنى است، در صورتى كه تاريخ شيعه مى گويد: بامداد مرگ وقتى مردم فهميدند دختر پيغمبر شبانه دفن شده، يكديگر را سرزنش كردند كه چه مردمى هستيد! يك دختر از پيغمبر شما باقى ماند او هم مرد.

شما نه بر بالينش حاضر شديد، نه بر او نماز خوانديد، نه مى دانيد قبرش كجاست. گفتند اهميتى ندارد. مى فرستيم زنى بيايد قبرها را بشكافد واورا بيرون بياورد تابروى نماز بخوانيم!

واقعاً اين نمونه از مسلمان ها هم نوبر است! آن ها نظير مردمى هستند كه براى انجام يك مستحب و تظاهر نمودن به يك شعار دينى حاضر مى شوند به ننگين ترين كار كه شكافتن قبر دختر پيغمبر است تن دهند، فقط براى اينكه جلوى مردم بگويند ما هم بر دختر پيغمبر نماز خوانديم- بله- آنوقت دين پيغمبر هم پامال بشود اهميتى ندارد.

گفتيم ياران پيغمبر براى درك ثواب نماز حاضر شدند قبر دختر پيغمبر را بشكافند، عمر هم با آن ها هم عقيده بود ولى از طرفى على عليه السلام مطلع شده و به شتاب خود را به آن ها رساند و سوگند خورد كه اگر نيش كلنگى به يكى از اين گورها بخورد، زمين را از خونتان سيراب مى كنم.

با اين حال معلوم است، روزهاى نخست مخصوصاً

ص: 132

تصميم داشته اند، جاى قبر معلوم نباشد ولى متأسفانه امروز هم نشان درستى از قبر فاطمه عليها السلام در دست نيست.

فرض كنيم، قبر فاطمه عليها السلام در بقيع بود مگر آن چهار نفر پيشوا كه در گورستان بقيع به خاك رفته اند چه نشانى بر قبرشان باقى است؟ (1) 97

پي نوشت ها

1 ( 1)- الفقيه، ج 4، ص 420

2 ( 2)- بحار الانوار، ج 43، ص 19

3 ( 1)- بحار الانوار، ج 28، ص 37- كنز العمال، ج 6، ص 219

4 ( 2)- كافى، ج 2، ص 480

5 ( 3)- بحار الانوار، ج 43، ص 19

6 ( 4)- بحار الانوار، ج 43، ص 172

7 ( 5)- مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 372

8 ( 6)- علل الشرايع، ج 1، ص 173

9 ( 1)- طبرى و ابن جوزى، نقل از كتاب فاطمه بنت محمّد، ص 63

10 ( 1)- كامل ابن اثير، ج 2، ص 17

11 ( 1)- كامل ابن اثير، ج 1، ص 206

12 ( 2)- همان، ص 201

13 ( 3)- مروج الذهب، ج 1 ص 212؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 15؛ زندگانى محمد صلى الله عليه و آله، ج 1، ص 58 و طبرى، ج 2، ص 196

14 ( 4)- البداية والنهايه، ج 2، ص 294


1- دكتر سيد جعفر شهيدى، فاطمه سلام الله عليها دختر محمد صلى الله عليه و آله - زندگانى تأثر برانگيز سيده زنان، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1.

ص: 133

15 ( 5)- اين كتاب به قلم آقاى محمود ابطحى شيرازى به فارسى ترجمه شده و در سال 1324 خورشيدى در تهران، با قطع كوچك در 116 صفحه چاپ خورده و مرحوم حاجى سيد نصراللَّه تقوى نيز تقريظى بر آن نوشته اند

16 ( 1)- صفحه 64 فاطمه بنت محمد و صفحه 57 زندگانى حضرت فاطمه

17 ( 2)- فاطمه بنت محمد، صص 30- 27؛ زندگانى فاطمه، صص 40- 36

18 ( 3)- فاطمه بنت محمد، ص 77 و زندگانى حضرت فاطمه، ص 68

19 ( 1)- بحار الأنوار، ج 10، ص 4

20 ( 2)- اصول كافى، ص 185؛ مرآت العقول، ص 382؛ بحار، ج 10 ص 4

21 ( 3)- كشف الغمه، ص 135؛ بحارالأنوار، ج 10، ص 4؛ مرآت العقول، ج 1، ص 380

22 ( 1)- بحار الأنوار، ج 10، ص 35 از مسند ابى يعلى و حلية ابى نعيم

23 ( 2)- همان مدرك

24 ( 1)- المرأة العربية في الجاهلية و اسلامها

25 ( 1)- المرأة والاسلام

26 ( 1)- فاطمه بنت محمد، صص 30- 28 و زندگانى فاطمه، ص 19- 17

27 ( 2)- عبداللَّه عفيفى در كتاب« المرأة العربية في الجاهلية و اسلامها» به اين داستان اشاره كرده، مى گويد: خسرو پرويز، حرقه دختر نعمان بن منذر را خواستگارى نمود ولى نعمان با اينكه حاكم و دست نشانده او بود، حاضر نشد دخترش را به دربار ايران بفرستد و در پاسخ فرستاده خسرو عذر آورد.

پرويز كه انتظار جواب منفى نداشت، خشمگين شد و نعمان را به دربار احضار كرد.

نعمان سرپرستى دخترش را به هانى بن قبيصه شيبانى سپرد و به دربار خسرو پرويز رفت. پادشاه ايران به كيفر نافرمانى دستور داد نعمان را زير پاى فيل انداختند، تا گوشت و پوستش پاره گرديد. پس از مرگِ نعمان، خسرو مجدداً حرقه را از نگاهبان وى خواستگارى كرد، ولى هانى نيز پيشنهاد خسرو را نپذيرفت. بالأخره خسرو براى اينكه عرب هاى نافرمان را تنبيه كند، سپاهى بدانسوى فرستاد ولى سربازان ايران در ذى قار از سپاه عرب شكست خوردند و جنگ به نفع عرب ها پايان يافت

28 ( 1)- كشف الغمه ص 125

ص: 134

29 ( 1)- عقد الفريد، ج 3، ص 273، نقل از زن عرب در جاهليت و اسلام، صص 55 و 56

30 ( 1)- بحارالأنوار، ج 10، ص 27؛ وسائل الشيعه، ج 20، ص 275،« ... وَ لَمْ يَرَ فِيهِ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله كَرَاهَةً فَقَامَ وَ هُوَ يَقُولُ اللَّهُ أَكْبَرُ، سُكُوتُهَا إِقْرَارُهَا»

31 ( 2)- مسند احمد، ج 6، ص 78، نقل از زندگانى فاطمه، ص 74

32 ( 3)- زندگانى فاطمه، ص 74

33 ( 1)- زن عرب در جاهليت و اسلام، ج 1، ص 159

34 ( 1)- زن عرب در جاهليت و اسلام، ص 160، ج 1، نقل از المخصص ج 4، ص 24

35 ( 1)- الصواعق المحرقه

36 ( 1)- بحار الأنوار، ج 43، ص 114

37 ( 2)- المناقب، ج 3، ص 355

38 ( 1)- بحار، ج 10، ص 25

39 ( 1)- بحار الأنوار، ج 10، ص 9، زندگانى محمد، ترجمه ابوالقاسم پاينده، ص 492، ج 2( با اندك تفاوت)

40 ( 1)- الامامة والسياسه، صص 17 و 18

41 ( 1)- الإمامة والسياسه، ص 10

42 ( 1)- الامامة والسياسه، صص 10 و 11

43 ( 1)- ما اين واقعه را طبق نقل دانشمندان سنّى نوشتيم، در صورتى كه روايات شيعى مى گويد: عمر در خانه را سوزاند و فاطمه هم كه پشت در بود، از فشار در و جمعيت صدمه ديد و مى گويند كودكى هم كه در شكم داشت، در اثر اين حادثه سقط گرديد

ص: 135

44 ( 1)- الامامة والسياسه، ص 10

چنانكه ملاحظه مى كنيد، شرح اين حادثه از روى نوشته ابن قتيبه دينورى نوشته شده كه يكى از مورّخان و دانشمندان سنى بوده و در سال 322 هجرى مرده است. خود نويسنده تا اين مقدار اعتراف كرده است، در صورتى كه تاريخ شيعه فجايع بيشترى را از عمر و همراهانش ذكر مى كند و به خصوص كتاب سليم بن قيس هلالى كه نزد علماى شيعه معتبر بوده و مرحوم مجلسى و ديگران از روى نوشته آن نقل مى كنند، متذكّر است كه ميان فاطمه و فرستادگان ابوبكر كه عمر نيز جزو آن ها بود، كار به مرحله بالاتر كشيد و فاطمه كه مى خواست از خروج شوهرش جلوگيرى كند، با تازيانه يا غلاف شمشير عقب رانده شد.

قطع نظر از گفته هاى طرفين، هيچ بعيد نيست كه چنين حوادثى پيش آمده باشد؛ زيرا اگر جانشينى محمد صلى الله عليه و آله حق رسمى على بوده و كارگردان هاى سقيفه با نيرنگ او را از حق خود محروم ساخته اند، مسلماً خود را براى ارتكاب جنايات بعدى نيز حاضر نموده بودند. كسى كه به چنين كار نامشروعى دست مى زند و گفته پيغمبر را زير پا مى گذارد، از آزار دختر پيغمبر نيز باكى نخواهد داشت.

و اگر فرض كنيم صحبت جانشينى و خلافت در ميان نبوده و چنانكه طنطاوى مى گويد: انتخاب خليفه حكم انتخاب رييس جمهور را دارد و رأى اكثريت در آن قاطع است، كار آسان تر مى شود؛ زيرا هر رييس جمهورى كه به دلخواه و دسيسه تعزيه گردان ها انتخاب شود و بخواهد مخالفان خود را مرعوب سازد و با فشار و تهديد تحصيل اكثريت نمايد، از چنين تبه كارى هايى ناگزير خواهد بود

45 ( 1)- او فراموش كرده است، موقعى كه پيغمبر ميان ياران خود عقد برادرى مى بست، على را برادر خود خواند و باز فراموش نموده هنگامى را كه پيغمبر خويشاوندان خود را ميهمانى كرد و به آن ها اطلاع داد: من از جانب خدا مأمور دعوت شما هستم و كسى جز على به او نگرويد و در آن حال پيامبر خطاب به آنان گفت: اين برادر من و وصىّ من و خليفه من در ميان شماست، حرف او را گوش كنيد و از او پيروى نماييد. تاريخ ابوالفدا، ج 1، ص 119؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 217؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 22؛ حيات محمد، طبع اول، ص 104

ص: 136

46 ( 1)- ص 18 الامامة والسياسه

47 ( 2)- الامامة والسياسه، ص 20

اگر ما گاهى در نوشته هاى خود از ابوبكر و عمر يا ابوعبيده جراح به مرد سياسى تعبير مى كنيم، يا مى گوييم بازيگران سقيفه فلان كار را كردند يا فلان نيرنگ را زدند كسى به ما حق اعتراض ندارد و نسبت به مقام هيچ يك از اينها توهينى نشده است؛ زيرا پس از آنكه خلافت به سلطنت مادى تبديل گرديد و بناشد نص آسمانى در ميان نباشد و از رأى اكثريت پيروى شود، مدعى سلطنت ناچار است به وسايل مختلف متشبث شده و موفقيت حاصل نمايد و در اين صورت روحانيت و جنبه معنوى خود را از دست داده و حكم يك مرد سياسى را پيدا خواهد كرد.

على طنطاوى در پيامى، كه به علماى شيعه داده، مى گويد:« هر شهرى كه انتخابات عمومى در آنجا صورت مى گيرد و حكومت به نظريه ملت است- نه به نص آسمانى و حق خدايى- از اين حزب بازى ها و دسته بندى ها خالى نيست» و باز در جاى ديگر نامه خود مى گويد: آيا هنوز نمى خواهيم مسأله خلافت را از لباس دين خارج كرده تا بدون كم و زياد به مسأله سياسى و مناقشات حزبى و انتخاباتى برگردد.

و باز مى نويسد: احزاب سياسى مى جنگند و به جان هم مى افتند و گاهى هم يكديگر را دشنام داده، بعضى بر ديگرى تعدى مى كنند و هر دسته اى براى پشتيبانى از رييس خود به مداحى وى برخاسته و بر دشمن ورقيب او افترا مى بندد ولى همين كه جنجال انتخابات خوابيد، همه با يكديگر برادر شده، براى وطن و بلندى نام وطن مى كوشند. اين نويسنده معاصر مى گويد: خلافت يك مسأله سياسى است و مردان سياسى از دسته بندى ناچارند و بلكه گاهى افترا مى بندند و دشنام مى دهند، پس ما حق داريم از چنين مردمانى آنطور تعبير كنيم

ص: 137

48 ( 1)- الامامة والسياسه ص 11

49 ( 1)- الامامة والسياسه، ج 2، ص 253

50 ( 2)- الامامة والسياسه، ج 4، ص 1825

51 ( 3)- عقد الفريد، ج 2، ص 253

52 ( 4)- تاريخ طبرى، ج 4، ص 1218

53 ( 1)- جنايات تاريخ، ج 1، صص 47- 45

54 ( 2)- جنايات تاريخ، ج 1، ص 63- 58

55 ( 1)- توبه: 128

56 ( 1)- در سال هاى آخر زندگانى پيامبر، دسته هاى كوچك و بزرگى از داخل و خارج مدينه چشم طمع به حكومت اسلامى دوختند و خيال هاى خامى در سر مى پختند. قبايل بسيارى نيز كه اجراى مقررّات، اسلام را به زيان مالى و يا مقامى خود مى دانستند، پيوسته منتظر فرصت بودند و لذا پس از مرگ پيغمبر بسيارى از دادن زكات، كه نوعى باج حساب مى شد، خوددارى كردند و چند تن نيز به پيغمبرى برخاستند، به طور كلى در مردم سست ايمان، نوعى رميدگى پيدا شده بود و هرگاه مركز خلافت نيز دستخوش اغراض شخصى و رياست طلبى مى گشت، احكام اسلام آشكارا پايمال مى شد و در ميان ياغيان و مخالفان، كه تازه سر برداشته بودند، انعكاس بدى داشت. اينجاست كه فاطمه اثر سوء شتابزدگى كارگردان هاى سقيفه را خاطرنشان ساخته و آن ها را به كردار زشتشان سرزنش مى نمايد و مى گويد: شما لااقل صبر مى كرديد، آن ها كه از دين رميده اند، رام شوند سپس خودتان اين خلاف قانون ها را مرتكب مى شديد، نه اينكه با رفتار برخلاف دين خود، آن ها را بيشتر جرى كنيد

ص: 138

57 ( 1)- بركسى كه تا اندازه اى دقيق بوده و در گفتار فاطمه عليها السلام تأمل كند، كاملًا معلوم مى شود كه تأثّر دختر پيغمبر بيشتر از تغيير نامشروعى بوده است، كه خليفه جديد در قانون ارث داده و موجب مى شد دوباره كردار شوم دوره سياه جاهليت تجديد گردد و مردم رفتار خليفه را سرمشق قرار دهند و دختران را از ارث محروم سازند.

گرچه ابوبكر روايتى را از محمد صلى الله عليه و آله نقل مى كرد كه او فرموده است:« ما پيمبران ارث نمى گذاريم» ولى مسلماً اين اقدام در اذهان عمومى اثر ديگرى مى بخشيد؛ يعنى همان عقيده كهنه و فرسوده اى را كه در مغز عده اى باقى بود زنده مى ساخت. اين نيز يك نكته حساسى است كه در نطق پرمغز و آتشين فاطمه عليها السلام نهفته است

58 ( 2)- اينجا اشاره مى كند كه در دين اسلام دخترها نيز ارث مى برند و محروميت دختر از ارث، كار عرب هاى پيش از اسلام است

59 ( 1)- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6، ص 43؛ بلاغات النساء، ص 26؛ اعلام النساء، ص 1207 و 1209؛ بحارالأنوار، ج 10؛ احتجاج طبرسى.\s\iُ قد كان بعدك أنباء و هنبثة\z لوكنت شاهد ها لم تكثر الخطب\z إنّا فقدناك فقد الأرض وابِلَها\z فاختلّ قومُك فَاشْهَدْهُمْ وَلا تَغِبُ\z\E\E

60 ( 1)- در اينجا نيز مردم را از پراكندگى بيم مى دهد، مبادا دشمن باز از موقعيت استفاده كند

61 ( 2)- ايجاد وحدت حقيقى و تساوى ميان افراد مسلمان و برهم زدن امتيازات پوچ كه در نظر( محمد) بود به منزله اولين سنگ كاخ سعادت مسلمانان محسوب مى شد ولى افسوس كه منفعت پرستان حفظ رياست خود را بر همه چيز مقدم داشتند و براى طبقه اشراف برترى هاى مخصوصى قائل شدند بيست و سه سال اين روش زشت ادامه داشت. در سال سى و پنج هجرى هنگامى كه على خواست همان مساوات حقيقى را كه در زمان محمد صلى الله عليه و آله بود از نو برقرار سازد و بيت المال را برهمه يكسان تقسيم كرد، سروصدا بلند شد و سرمايه داران و قدرت مداران مانند طلحه و زبير مخالف شدند. به حدى اين سيره زشت ميان مسلمانان كار عادى محسوب مى شد كه در همان جلسه مرد پارسايى مانند سهل بن حنيف به اعتراض برخاست و به على عليه السلام گفت: اين مردى كه تو او را با من به يك چشم مى نگرى و به من و او يك اندازه بهره مى دهى، تا ديشب غلام من بود!

ص: 139

62 ( 1)- آل عمران: 144

63 ( 2)- گفته اند« قيله» نام زنى است. او مادر نخستين انصار و قبائل اوس و خزرج بوده است. ولى متأخران گفته اند قيله به منعى اشراف و بزرگان است كه سمت هاى مهمّ را در دوران حكومت عباسيان عهده دار بوده اند

64 ( 1)- شعراء: 227

65 ( 1)- شرح نهج البلاغه، ص 79 ج 4

66 ( 2)- شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 79

67 ( 1)- زنى است كه در جاهليت به زناكارى معروف بوده

68 ( 2)- شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 80

69 ( 3)- شرح نهج البلاغه، ج 4

70 ( 4)- شرح نهج البلاغه ج 4 ص 79

71 دكتر سيد جعفر شهيدى، فاطمه سلام الله عليها دختر محمد صلى الله عليه و آله - زندگانى تأثر برانگيز سيده زنان، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1.

72 ( 1)- همين كتاب، ص 50

73 ( 1)- بحارالأنوار، ج 29، ص 234

74 ( 2)- محدث قمى رحمه الله، بيت الأحزان، ص 82

75 ( 1)- احتجاج طبرسى، نقل از بيت الأحزان، ص 75

76 ( 1)- اعلام النساء، ج 3، ص 1215؛ الامامة والسياسه، ص 23

77 ( 1)- اين گفته مردمى است كه به فاطمه و على پيام دادند، اگر زودتر ما را آگاه مى ساختى با ابوبكر بيعت نمى كرديم!

78 ( 2)- الامامة والسياسه، ص 10

79 ( 1)- عَلى رسلكم بني عبدالمطلب ..

80 ( 1)- اي واللَّه و اخرى

81 ( 2)- فانظروا لأنفسكم ولعاً مِنْكُم

82 ( 1)- و ان كان هذا الأمر انّما يجب لك بالمؤمنين فما وجب ان كنّا كارهين

83 ( 2)- الامامة والسياسه، صص 15 و 16

ص: 140

84 ( 1)- صحيح، ج 5، ص 139

85 ( 2)- البداية والنهايه، ج 5، ص 249

86 ( 3)- شرح المواهب، ج 7، ص 8

87 ( 4)- الامامة والسياسه، ص 23

88 ( 5)- طبقات الكبرى، ص 18، ج 8،« در اين كتاب نوشته است فاطمه خشمگين شد»

89 ( 6)- شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 81

90 ( 7)- وفاء الوفا، ص 157

91 ( 1)- البداية والنهايه، ج 5، ص 285

92 ( 1)- به جاى اين لفظ كلمه« ببقيعك» نيز نقل شده كه اگر درست باشد مقصود گورستان بقيع است و شايد هم اصل كلمه« معك» بوده و در موقع استنساخ اشتباه شده است

93 ( 1)- اصول كافى، صص 185 و 186

94 ( 2)- اصول كافى، ج 1، ص 458

95 ( 1)- بحار الأنوار، ج 3، ص 9

96 ( 1)- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 572،« مَا بَيْنَ قَبْرِي وَ مِنْبَرِي رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ»

97 دكتر سيد جعفر شهيدى، فاطمه سلام الله عليها دختر محمد صلى الله عليه و آله - زندگانى تأثر برانگيز سيده زنان، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109